، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

ستاره نابغه کوچولو

بدون عنوان

پینوشت: می دونم مهمونی 6 ماهگی ستاره پشت سرم حرف و حدیث زیاد داشته. می دونم از اینکه روزی یکدست لباس تن جیگرگوشم می کنم و عکس می گیرم حتی به خاطر دل خودم کلی ماجرا بوجود می یاره . می دونم از اینکه با ستاره مثل یه پرنسس رفتار می کنم خیلی ها منتظرن به موقعش انگشت تو چشمم کنن ولی قشنگ مامان هیچ کدوم از اینها برام نه مهمه نه رفتارم رو عوض می کنه . فقط دوست دارم چند تا توضیح کوچولو بدم: نمی دونم چقدر براتون ملموسه که 10 سال واقعی پا روی تموم خواسته هاتون بذارید تا بتونید به هدفتون چه مالی چه معنوی برسید ولی من اینکار رو کردم - 10 سال حتی از رفتن به مراکز خرید متنفر بودم مبادا دلم چیزی بخواد نه اینکه خدای نکرده آرزو به دل بودم خدا رو شاهد می گیرم...
8 اسفند 1389

بدون عنوان

پینوشت: می دونم مهمونی 6 ماهگی ستاره پشت سرم حرف و حدیث زیاد داشته. می دونم از اینکه روزی یکدست لباس تن جیگرگوشم می کنم و عکس می گیرم حتی به خاطر دل خودم کلی ماجرا بوجود می یاره . می دونم از اینکه با ستاره مثل یه پرنسس رفتار می کنم خیلی ها منتظرن به موقعش انگشت تو چشمم کنن ولی قشنگ مامان هیچ کدوم از اینها برام نه مهمه نه رفتارم رو عوض می کنه . فقط دوست دارم چند تا توضیح کوچولو بدم: نمی دونم چقدر براتون ملموسه که 10 سال واقعی پا روی تموم خواسته هاتون بذارید تا بتونید به هدفتون چه مالی چه معنوی برسید ولی من اینکار رو کردم - 10 سال حتی از رفتن به مراکز خرید متنفر بودم مبادا دلم چیزی بخواد نه اینکه خدای نکرده آرزو به دل بودم خدا رو شاهد می گیرم...
8 اسفند 1389

این روزها: دلنوشته

دلم بدجوری گرفته از دست مهرداد! دوست ندارم در این مورد با ستاره حرف بزنم. نمی خوام ذهنیتشو نسبت به باباش خراب کنم. نمی دونم! باید خیلیی خوشحال باشم یکی از مهمترین اتفاقات زندگیمون افتاده ولی رفتار مهرداد باعث شده بی تفاوت بشم. دلم به دخترکم خوش شده بدجور وابستش شدم نفسم بهش بند شده دیگه دلم نمی خواد بیام شرکت . دلم می خواد مهرداد رو با دنیای خودش و شرکت تنها بذارم و منم با دنیای خودم و ستاره ام باشم. خدایا مثل همیشه یاورم باش !
27 بهمن 1389

یه مطلب باحال

نامه یک نی نی معترض آقای پدر! در کمال احترام خواهشمندم اینقدر لب و لوچه ی پیاز خورده ی غیر پاستوریزه، و سار و سیبیل سیخ سیخی آهار نشده ات را به سر و صورت حساس من نمالید خانوم مادر! جیغ زدن شما هنگام شناسایی اجسام داخل خانه توسط حس چشایی من، نه تنها کمکی به رشد فکری من نمی کنه، بلکه برای شیر شما هم مضر است!!! لازم به ذکر است که سوسک هم یکی از اجسام داخل خانه محسوب می شود! پدر محترم! هنگام دستچین کردن میوه، از دادن من به بغل اصغر آقای سبزی فروش خودداری نمایید. چشمهای تلسکوپی، گوشهای ماهواره ای و سیبیلهای دم الاغی اش مرا به یاد قرضهای شما می اندازد! مخصوصاً وقتی که چشمهای خود را گشاد کرده، و با ...
24 بهمن 1389

یه مطلب باحال

نامه یک نی نی معترض آقای پدر! در کمال احترام خواهشمندم اینقدر لب و لوچه ی پیاز خورده ی غیر پاستوریزه، و سار و سیبیل سیخ سیخی آهار نشده ات را به سر و صورت حساس من نمالید خانوم مادر! جیغ زدن شما هنگام شناسایی اجسام داخل خانه توسط حس چشایی من، نه تنها کمکی به رشد فکری من نمی کنه، بلکه برای شیر شما هم مضر است!!! لازم به ذکر است که سوسک هم یکی از اجسام داخل خانه محسوب می شود! پدر محترم! هنگام دستچین کردن میوه، از دادن من به بغل اصغر آقای سبزی فروش خودداری نمایید. چشمهای تلسکوپی، گوشهای ماهواره ای و سیبیلهای دم الاغی اش مرا به یاد قرضهای شما می اندازد! مخصوصاً وقتی که چشمهای خود را گشاد کرده، و با ...
24 بهمن 1389

این روزها: روش مونتسوری

عزیزم ! این روزها احساس می کنم خیلی بزرگ شدی . برخورد هات در موارد مختلف برای نشون داد حس استقلالت برام جالبه . مثلا می خوای خودت قاشق غذاتو بگیری. اگه چیزی جلوت باشه با همه قوا خودتو به سمتش می بری . می تونی چند لحظه بدون کمک و تکیه گاه بشینی و اگه چیزیو ازت بگیریم کاملا اعتراض می کنی. فکر کنم تا مامان زهره بیاد دیگه کامل بشینی و اونو سورپرایز کنی. گل دختر قشنگم ! خاله سمیرا که از کانادا زنگ زد در مورد روشی به نام " مونتسوری " گفت . خوشحال می شم از دوستانی که این وبلاگو می خونن اگه توضیحاتی می دونن منو هم در جریان بذارن. اینم چند تا عکس جدید ...
23 بهمن 1389

این روزها: روش مونتسوری

عزیزم ! این روزها احساس می کنم خیلی بزرگ شدی . برخورد هات در موارد مختلف برای نشون داد حس استقلالت برام جالبه . مثلا می خوای خودت قاشق غذاتو بگیری. اگه چیزی جلوت باشه با همه قوا خودتو به سمتش می بری . می تونی چند لحظه بدون کمک و تکیه گاه بشینی و اگه چیزیو ازت بگیریم کاملا اعتراض می کنی. فکر کنم تا مامان زهره بیاد دیگه کامل بشینی و اونو سورپرایز کنی. گل دختر قشنگم ! خاله سمیرا که از کانادا زنگ زد در مورد روشی به نام " مونتسوری " گفت . خوشحال می شم از دوستانی که این وبلاگو می خونن اگه توضیحاتی می دونن منو هم در جریان بذارن. اینم چند تا عکس جدید ...
23 بهمن 1389

این روزها: ماجراهای مامانی و میلوپا

اپیزود 1: امروز دلبندم اولین طعم جدید سرلاکو چشید. البته چه سرلاک پرماجرایی: به توصیه دکترش ستاره می تونه سرلاک برنج بخوره! ولی من هرچی گشتم سرلاک نستله برنج و شیر بود . خلاصه دنبال سرلاک میلوپا گشتیم که فقط برنج هست و صد البته خوشمزه تر . کل منطقه غرب تهران رو گشتیم پیدا نکردیم. خلاصه پیک شرکت رفت ناصرخسرو گفتن 16000 تومن و اینگونه بود که دست به دامن مامان بزرگ در شیراز شدیم و شوهر خاله مهربون برامون 2 عدد خریدن دانه ای 5500 اپیزود2 : ستاره این روزها داره سعی می کنه خودش بدون تکیه گاه بشینه . البته از حدود 4 ماهگی با تکیه گاه می تونست بشینه ولی الان خودش به دستاش تکیه می ده و چند ثانیه می شینه و بعد هم می افته. من قربون تلاشا...
20 بهمن 1389

این روزها: ماجراهای مامانی و میلوپا

اپیزود 1: امروز دلبندم اولین طعم جدید سرلاکو چشید. البته چه سرلاک پرماجرایی: به توصیه دکترش ستاره می تونه سرلاک برنج بخوره! ولی من هرچی گشتم سرلاک نستله برنج و شیر بود . خلاصه دنبال سرلاک میلوپا گشتیم که فقط برنج هست و صد البته خوشمزه تر . کل منطقه غرب تهران رو گشتیم پیدا نکردیم. خلاصه پیک شرکت رفت ناصرخسرو گفتن 16000 تومن و اینگونه بود که دست به دامن مامان بزرگ در شیراز شدیم و شوهر خاله مهربون برامون 2 عدد خریدن دانه ای 5500 اپیزود2 : ستاره این روزها داره سعی می کنه خودش بدون تکیه گاه بشینه . البته از حدود 4 ماهگی با تکیه گاه می تونست بشینه ولی الان خودش به دستاش تکیه می ده و چند ثانیه می شینه و بعد هم می افته. من قربون تلاشا...
20 بهمن 1389

این روزها: غرق با تو بودن

نمی دونم چطور می شه یه موجود رو اینقدر دوست داشت! ستاره زندگیم ! دخترکم! یه قول مامان جونی لغت "دوست داشتن" برای بیان حسی که به تو داریم خیلی پیش پا فتاده هست. مامانی فقط همین قدر می دونم که به خاطر تو حاضرم از همه چیزم بگذرم حتی از کارم! شاید به نظر بی اهمیت بیاد ولی اونهایی که مامانتو می شناسن می دونن که چی می گم. دیروز عمو مهرزادت اینجا بود و معتقد بود اگه راه بیفتی دیگه نمی شه با تو اومد سر کار و باید یه پرستار تو خونه برات بگیرم. عزیزم دلم لرزید مطمئن باش اگه حتی خودم نیام سرکار ولی نمی ذارم لحظات قشنگ بزرگ شدن تو رو از دست بدم . نازنین مامان ! مگه تو چند بار بزرگ می شی و من چند بار تجربه قشنگ بالیدن تو رو تجربه می کنم که بتونم اونو ...
19 بهمن 1389