، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

ستاره نابغه کوچولو

این روزها: غرق با تو بودن

نمی دونم چطور می شه یه موجود رو اینقدر دوست داشت! ستاره زندگیم ! دخترکم! یه قول مامان جونی لغت "دوست داشتن" برای بیان حسی که به تو داریم خیلی پیش پا فتاده هست. مامانی فقط همین قدر می دونم که به خاطر تو حاضرم از همه چیزم بگذرم حتی از کارم! شاید به نظر بی اهمیت بیاد ولی اونهایی که مامانتو می شناسن می دونن که چی می گم. دیروز عمو مهرزادت اینجا بود و معتقد بود اگه راه بیفتی دیگه نمی شه با تو اومد سر کار و باید یه پرستار تو خونه برات بگیرم. عزیزم دلم لرزید مطمئن باش اگه حتی خودم نیام سرکار ولی نمی ذارم لحظات قشنگ بزرگ شدن تو رو از دست بدم . نازنین مامان ! مگه تو چند بار بزرگ می شی و من چند بار تجربه قشنگ بالیدن تو رو تجربه می کنم که بتونم اونو ...
19 بهمن 1389

این روزها: اولین غلت کامل

یوووهوووووو! بالاخره پرنسس خانم به خودشون زحمت دادن و مامان و بابا رو با اولین غلت کامل بسی مسرور نمودن. امروز گل دخترم وقتی به شکم خوابیده بود سرشو تا جاییکه می تونست بالا آورد و سعی کرد نگاهم کنه یه حسی بهم گفت که الان غلت می زنه فوری بابایی رو صدا کردیم که دوربینو بیاره و بعد دختری رو تشویق کردیم که بغلته و آفرین به ناناز خانم! توی نی نی سایت بعضی از همسناش هنوز غلت نمی زنن البته بعضیهاشون که بیشتر پسرها هستن هم غلت می زنن ولی من از همون اول که ستاره با چند تا از بچه های دوستا و فامیل تو یه حدود به دنیا اومدن تصمیم گرفتم که به هیچ وجه مقایسش نکنم! یه شیطونی کوچولو: بین خودمون باشه برتریهاشو مقایسه می کنم و تو پوست خودم نمی گنجم . اینم ...
14 بهمن 1389

این روزها: اولین غلت کامل

یوووهوووووو! بالاخره پرنسس خانم به خودشون زحمت دادن و مامان و بابا رو با اولین غلت کامل بسی مسرور نمودن. امروز گل دخترم وقتی به شکم خوابیده بود سرشو تا جاییکه می تونست بالا آورد و سعی کرد نگاهم کنه یه حسی بهم گفت که الان غلت می زنه فوری بابایی رو صدا کردیم که دوربینو بیاره و بعد دختری رو تشویق کردیم که بغلته و آفرین به ناناز خانم! توی نی نی سایت بعضی از همسناش هنوز غلت نمی زنن البته بعضیهاشون که بیشتر پسرها هستن هم غلت می زنن ولی من از همون اول که ستاره با چند تا از بچه های دوستا و فامیل تو یه حدود به دنیا اومدن تصمیم گرفتم که به هیچ وجه مقایسش نکنم! یه شیطونی کوچولو: بین خودمون باشه برتریهاشو مقایسه می کنم و تو پوست خودم نمی گنجم . اینم ...
14 بهمن 1389

این روزها: مسافرت کیش

ستاره و بابا و مامان از 3 شنبه تا جمعه رفته بودن کیش!!!!!!!!!! این اولین مسافرت دریایی ستاره بود. شده بود ستاره دریایی ستاره چنر روز بود که پاهاشو شناخته بود ولی تو کیش دیدم علاوه بر دوتا دستاش یه پاشو هم کرده تو دهنش خیلی صحنه جالبی بود ولی نشد عکس بگیرم. راستی با دخملمون رفتیم استخر خیلی ستاره خوشحال بود خیلیییییییییی . کلی تو هتل و پاساژها معروف شده بود و همه تیحویلش می گرفتن .عزیز دلم همه زندگیت پر از شادی ...
9 بهمن 1389

این روزها: مسافرت کیش

ستاره و بابا و مامان از 3 شنبه تا جمعه رفته بودن کیش!!!!!!!!!! این اولین مسافرت دریایی ستاره بود. شده بود ستاره دریایی ستاره چنر روز بود که پاهاشو شناخته بود ولی تو کیش دیدم علاوه بر دوتا دستاش یه پاشو هم کرده تو دهنش خیلی صحنه جالبی بود ولی نشد عکس بگیرم. راستی با دخملمون رفتیم استخر خیلی ستاره خوشحال بود خیلیییییییییی . کلی تو هتل و پاساژها معروف شده بود و همه تیحویلش می گرفتن .عزیز دلم همه زندگیت پر از شادی ...
9 بهمن 1389

یه مامی شاغل !

دخترکم ! زندگیم ! همه وجودم! دوست دارم با سلول سلول وجودم! دلم می خواد بدونی که مامان همه تلاششو می کنه تا دنیا رو برای تو مثل گلستونی معرفی کنه که گاهی خار هم داره نه خارستونی که گاهی گل داره! مامی جان! شاید خیلی سخته که مامی پشت لبتابش مشغول کار باشه و تو رو تو نی نی لایلای تکون بده و دست کوچولوتو تو دست بگیره و برات لالایی بخونه تا خوابت ببره و در ضمن تو انتقال حساب ها هم اشتباه نکنه! مامی جان! شاید خیلی سخت باشه که تو توی بغلم شیر بخوری و من با ماشین حساب مشغول حساب حقوق پرسنل باشم! جیگرگوشم! شاید خیلی سخت باشه وقتی تو کولوچه مامان شب تا صبح 2 ساعت به 2 ساعت و گاهی ساعتی یکبارشیر می خوای و مامان مجبور باشه تمام روز رو بدون استراحت سر...
27 دی 1389

یه مامی شاغل !

دخترکم ! زندگیم ! همه وجودم! دوست دارم با سلول سلول وجودم! دلم می خواد بدونی که مامان همه تلاششو می کنه تا دنیا رو برای تو مثل گلستونی معرفی کنه که گاهی خار هم داره نه خارستونی که گاهی گل داره! مامی جان! شاید خیلی سخته که مامی پشت لبتابش مشغول کار باشه و تو رو تو نی نی لایلای تکون بده و دست کوچولوتو تو دست بگیره و برات لالایی بخونه تا خوابت ببره و در ضمن تو انتقال حساب ها هم اشتباه نکنه! مامی جان! شاید خیلی سخت باشه که تو توی بغلم شیر بخوری و من با ماشین حساب مشغول حساب حقوق پرسنل باشم! جیگرگوشم! شاید خیلی سخت باشه وقتی تو کولوچه مامان شب تا صبح 2 ساعت به 2 ساعت و گاهی ساعتی یکبارشیر می خوای و مامان مجبور باشه تمام روز رو بدون استراحت سر...
27 دی 1389