، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

ستاره نابغه کوچولو

این روزها: بهترین روز دنیا

1389/12/21 13:02
نویسنده : مامان هدا
380 بازدید
اشتراک گذاری

اون روزا: 21 اسفند 88

امروز بهترین روز تمام زندگیم بود.

عسلک من دخمله!قلب

ستارک من!

هنوز از هیجان دلم می خواد بال در بیارم! در تمام مدت این چند ماه همیشه وقتی باهاش حرف می زدم دخملکم صداش می کردم و بعد عذاب وجدان می گرفتم که نکنه پسر باشه و غصه بخوره.

حالا که دختره دیگه می تونم با خیال راحت از احساسام بنویسم! اینکه یکی از بزرگترین آرزوهام از زمان دختریم برآورده شده.اینکه همیشه آرزو داشتم حالا که خواهر ندارم خدا یه دختر بهم بده.

همیشه و همیشه شادی مهردادم برام از شادی خودم مهمتر بوده ولی تو این یک مورد حتی اگه اون دلش پسر می خواست من با تمام خودخواهی آرزو داشتم دختر گیرم بیاد البته خدا رو شکر اون می گفت برام فرقی نمی کنه ولی بخاطر تو دوست دارم دختر باشه.

چقدر از دست اونهایی که بهم می گفتن پسره حرصم می گرفت و شب دعا می کردم خدایا نی نی گلم یه دختر سالم و خوب باشهلبخند

تو هفته 13 هستم و هفته 12 تست و سونوی غربالگری رو انجام دادم و تو کوچولوی من سالم سالم بودی ولی دکتر نتونست جنسیتتو بگه و خاله مریم مهربون واسه دوتامون از سونوگرافی بیمارستان مهر وقت گرفته .می گن تعیین جنسیتش ردخور نداره.وقت سونو هفته آینده بود ولی یکدفعه زنگ زدن گفتن اگه می تونید امروز بیاید. منهم با سر قبول کردم . اینقدر اضطراب داشتم که فشارم افتاده بود. منم کلی تیپ زدم که صدای بابایی دراومد که کاش با لباس مناسبتری می اومدی ولی من دوست داشتم شادترین لباسمو بپوشم. خلاصه کلی رنگارنگ رفتیم سونو. سعی می کردم با حرف زدن با مریم زمان روبگذرونم . بالاخره نویتمون شد و اول خاله مریم رفت تو و معلوم شد نی نی باران جونیه! خیلی خوشحال شدم براش و کلی جیغ زدیم باهم . (کلی هم همه بهمون چپ چپ نگاه کردن) . بالاخره رفتم خوابیدم و اون خانومه کلی غر زد که خانوم اینقدر تند تند نفس نکش . اینکارو نکن و.... نمی دونست تو دل من چه حالیه. و من کلی حرص از دست توضیحات و اصطلاحات علمی که داشت در مورد اندازه های تو می داد آخه هفته پیش همه چیزت اوکی بود و بالخره با یه صدای روباتی گفت : " جنسیت دختر"

باور نمی کردم خدا اینقدر منو شرمندش کرده باشه.خجالت

خدایا خدایا خدایا یعنی آرزوم برآورده شده ؟ و دیگه بی اختیار زدم زیر گریه و تا 2 ساعت بی اختیار گریه می کردم . و البته اون خانومه بازم دعوام کرد که خانوم اینقدر تکون نخور ولی مگه دیگه چه اهمیتی داشت. خلاصه اومدیم بیرون و مریمو هم ما رسوندیم خونشون و تا خونه اونها هی آهنگ " سوسن خانوم" رو گذاشتیم و قر دادیم .

به مامان زهره هم زنگ زدیم و بازم کلی گربیدیم تا اومدیم شرکت بازم تو بغل خاله نرگس گربیدیم

خلاصه که کلی هم افتادیم تو خرج . چون به بچه های شرکت ناهار دادیم و واسه عمه جون مهرنوش که اولین نفری بود که بهم گفته بود نی نی دختره هدیه خریدیم !

خدایا همیشه دوست داشتم شاکرت باشم ولی واقعا این دفعه دیگه برام سنگ تموم گذاشتی!

این روزها خیلی به پارسال فکر می کنم. روزایی که ستاره تو وجودم داشت رشد می کرد. درست یکسال از اون روز پرهیجان می گذره که من فهمیدم جیگرگوشم دختره. می گن بچه اول فرقی نمی کنه چی باشه مخصوصا واسه مادر ولی اعتراف می کنم که واسه من از زمین تا آسمون فرق می کرد. من که همیشه حسرت داشتن خواهر داشتم واقعا واقعا واقعا دلم دختر می خواست اصلا نمی دونم اگه نی نی پسر شده بود چقدر دوستش داشتم. پیش خودم که می گفتم اگه پسر بشه فقط 6 ماه شیر خودمو می دم.

مامانی امروز که تو بغلم شیر خوردی و خوابیدی درست مثل این بودکه خدا تکه ای از بهشت رو بهم هدیه داده . سر تا پا تو بوسیدم هرچند که ممکن بود بیدار بشی. مژه های بلندتو ، لپای خوشمزه تو ، دستای سفید توپولی تو ، هرجا تو که تونستم بوسیدم و بازم سیر نشدم.

چه عشقی هست این عشق مادری! وقتی عاشقی ، مهر می ورزی به امید اینکه معشوقت هم به تو مهر بورزه ولی وقتی مادری، عشق می ورزی بدون هیچ پیش شرط یا توقعی . حتی مهر می ورزی تا دلبندت یاد بگیره به دیگری مهر بورزه و چه عاشقی هستن این مامان تو و همه مامانای دیگه .

خدایا اگه در ازای هر کار خوبی که تا حالا کردم پاداشم داشتن ستاره باشه چه لطفی در حقم کردی و چقدر زیاد!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)