، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

ستاره نابغه کوچولو

مدیریت بحران!

1390/7/12 12:33
نویسنده : مامان هدا
263 بازدید
اشتراک گذاری

پینوشت اضافه شد!

خسته ام ! چشمام می سوزن! سرم درد می کنه چون دیشب از نصفه شب تا صبح تو رو تو بغلم راه می بردم و الان هم کلی گریه کردم!

دکتر احتمال داده آبله مرغان گرفته باشی! و حرفهای اطرافیان که از شنیدنشون دلم می خواد سرمو به دیوار بکوبم: خدا رو شکر کن که تو بچگی گرفته. چه خوب که تو این سن گرفته بزرگی بدتره و من نمی تونم بفهمم چه چیز این سن خوبه؟ خودم دانشگاه می رفتم که گرفتم . بابایی هم بعد از دانشگاهش آبله مرغان گرفته آره سخت بود خیلی شدید بود حتی تو حلق و تخم چشمم هم زده بود ولی هیچ کدوم دلیل نمی شه که این خوب باشه که تو تو این سن بگیری.

عصبانیم، دلمرده ام از اینکه تو شهر غریبم از اینکه بابایی خیلی گرفتار ساختمونه و تا الان که نزذیک 12 شبه نیومده.

اشکهام می ریزه وقتی مثلا برای دلداری می گن خوبه که الان گرفته ولی هیچ کس نمی دونه که این هفته چه هفته کاری سختیه که آخر هفته نمایشگاهه که دست تنها تو شهر غریب با شب نخوابی و روز با دوندگی زیاد بازم خوبه؟

گریه و بی تابی نمی کنی فقط دوست داری تو بغلم باشی و دائما صدام می زنی : مامان و قلبم آتیش می گیره . دوباره مثل همیشه عذاب وجدان می گیرم که نکنه کم گذاشتم. نکنه خوب مادری نکردم که تو مریض شدی و مغزم هیچ استدلالی رو گوش نمی ده

یکم با هم بازی می کنیم . شامتو با بازی بازی می دم بخوری (بمیرم که صورتت تکیده) . کتاب می خونیم برات پماد ضد خارش می زنم . و می گیرمت تو بغلم تا شیر بخوری و بخوابی . بین خوابیدنت بلند می شی و می گی مامان و من از ته قلبم جواب می دم جونم. عمرم . نفسم . زندگیم. دوباره می گی مامان .لالالالا یعنی لالایی بخون. چه حواس پرت شدم . تو فکر بودم لالایی نخوندم. شروع می کنم به خوندن لالایی و تو کم کم خوابت می بره و من مثل هرشب بعد از اینکه نفسات آروم شد تو گوشت یواش یواش حرف می زنم . از چیزای خوب برات می گم از اینکه خدا هیچ وقت بنده هاشو تنها نمی ذاره و بعد یه دفعه یه حس قشنگ پیدا می کنم:

آره خدا هیچ وقت بنده هاشو تنها نمی ذاره . مامان هدا حواست کجاست این شعارای قشنگ قشنگ تو نیست که دخمری یاد می گیره این رفتار تو هست که یادش می مونه . مامانی پس مدیریت بحرانت کجا رفته ؟ چه خوبه که دختری هفته پیش آبله مرغان نگرفت که خودت هم خیلی مریض بودی . اونوقت چطوری می خواستی شب تا صبح بیدار بمونی؟ مامان خانومی اگه دخملی آبله مرغان گرفته در عوض خدا یه دختر صبور بهت داده که خیلی نق نقو و بهانه گیر نیست. در ضمن مگه خودت اوندفعه که دکتر گفت بهتره بچه ها تا یکسال آبله مرغان نگیرن دعا نکردی که خدا کنه تا یکسال این ویروس رو نگیره . پس خدا رو شکر که بعد از یکسالگی گرفته. اگه تو شهر غریبی در عوض تو و بابایی یاد گرفتید که پشتتون به هم گرم باشه.

آره ! سخته نمی خوام شعار بدم یه مادرم که مریضی دخترکم دلمو خون می کنه ولی نوع نگاهمون به هر مساله هست که اونو بد یا خوب می کنه. مامان خانوم تو که لالایی بلدی پس لطفا خودت هم خوابت ببره!

حالم خیلی بهتره! شام خوردم و سراغ وبلاگ تو اومدم. عکسا و خنده هات حالمو بهتر و بهتر می کنه! دوباره یادم می یاد که تو به من نگاه می کنی و یاد می گیری . یادم میاد که مامان جون (مامان خودم) همیشه تو مریضیام تکیه گاهم بود تو بد ترین حال مریضیم مامانم مثل یه کوه بود و اصلا تکون نمی خورد و این برخوردش حال منو هم بهتر می کرد . دخترکم من قوی هستم . من مامان توام و تکیه گاهت تو همه لحظه های خوب و بدت.

مثل همیشه می سپارمت دست خدا . ایمان داشته باش که همیشه می تونی دلتو به خدا بدی.

عشق من و بابایی هم مثل یک حباب صورتی، مثل سپر محافظ تو رو در بر می گیره.

زندگی زیباست! زندگی آتشگهی دیرینه پا برجاست!

گر بیفروزیش رقص شعله اش تا هر کران پیداست!

ورنه خاموش است و خاموشی گناه ماست!

پینوشت: از دلگرمی همه ممنونم! گاهی یه جمله مهرآمیز یه دوست چقدر انرژی بخشه! بازم ممنون!

به نظر می یاد ستاره آبله مرغان نگرفته و دونه ها از عوارض واکسنه (البته 3 هفته پیش واکسن زده) چون دیگه زیادتر نشده و تب هم نداره. خلاصه که فعلا "همه چی آرومه من چقدر خوشبختم" فقط کماکان از 3 تا 5 و 6 صبح درگیر بیخوابی کوچول خانم هستیم ولی خدا رو شکر در مجموع خوبیم. خوشحالم که جا نزدم و جلوی دخترم شرمنده رفتارم نشدم. در اولین فرصت پست جدید می ذارم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)