، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

ستاره نابغه کوچولو

از الف تا ی جشن تولد یکسالگی - قسمت چهارم

1390/9/27 0:03
نویسنده : مامان هدا
2,875 بازدید
اشتراک گذاری

اینم کارت دعوت خوشگلکم:

که از قسمت پایین بهم چسبیده و بالاش بند می خورد و مثل یه کیف کوچولو هست و کلا شکل ستاره هست.

خلاصه که کارت رو فرستادیم چاپ دیجیتال و خیلی دوست داشتم قبل از اینکه شیراز برم چاپ بشه تا واسه مامان بزرگا و عمو ها و عمه ها و دایی ها و... ببرم. کارت که چاپ شد فاجعه قرن بود . افتضاح از آب دراومد. کم مونده بود گریه کنم عصر هم پروازمون بود . وا مامان هدا مگه با گریه کار درست می شه؟ خلاصه از تو روزنامه این ور و اون ور زنگیدیم یه جایی پیدا کردیم که فوری چاپ دیجیتال بزنه نیم ساعته بعد هم پیک با تیغ برش کارت قبلی که خراب شده بود دوباره ببره چاچخونه همیشگی برش بزنن. خلاصه که کار چاپ شد و ما ندید فرستادیم چاپخونه که زنگ زدن این کار رو تو چاپ دیجیتال کوچیک کردن به تیغ برش نمی خورهگریه. خب چکار کنم؟ نمی تونم که خودکشی کنم دیگه کار از کار گذشته پس کارت به سفرمون نمی رسه. اصلا اونایی که بخوان بیان بدون کارت نمی یان؟ قطعا میان من می خواستم یه یادگاری داشته باشن که می تونم پست کنم. پس بسی به خودمون روحیه دادیم که داریم می ریم مسافرت خندان و شادمان باشیم و ... و نهایتا قرار گذاشتیم با چاپخونه همیشگی که کار رو افست چاپ کنه و تیغ بزنه تا من از مسافرت میام آماده باشه. که خدا رو شکر نهایتا کار خوب از آب در اومد و چیز تکی شد. بعله ستاره خانوم فکر نکنی که "نه چک زدیم نه چونه عروس اومد تو خونه" . هر مرحله از تولدتون شازده خانوم کلی ماجرا داشته.

رفتیم شیراز و مانی عزیز خودش لباس رو واسه پرو آورد. خدایا معرکه بود بجز یه اصلاح کوچولو هیچ مشکلی نداشت و اونموقع بود که کلی خیالم راحت شد. بعضی از آدما صورت زیبایی دارن و بعضیها سیرت زیبا . این مانی خانم ما هم صورت زیبایی داره هم سیرت زیبا داره هم بسیار هنرمنده و هم خیلی خوش سلیقه پس من چه خوشبختم که همچین دوستی رو می شناسملبخند

خلاصه که لباس با یه اصلاح جزئی رو تن ستارکم معرکه بود . می موند کفش که از قبل یه کفش شیری که از جنش خودش ستاره داشت واسه سیسمونیش خریده بودم و یه جزئی فقط از پاش کوچیک بود که با توجه به اینکه هنوز بدون کمک راه نمی رفت می شد استفاده کرد. بنابراین خوشحال و قبراق برگشتیم تهران. بابایی که لباس رو رو تن دخملی دید خیلی پسندید آخه موقع پرو بابایی نبود ولی گفت که کفش اصلا بهش نمی یاد چون لباس کاملا سفیده و کفشه کمی شیری رنگهسبز. ای وای من حالا چکار کنم؟ کفش سفید ستاره دار از کجا بیارم؟ دوباره سلولهای خاکستریمونو به کار انداختیم که شیراز تو فلان پاساژ یه کفش سفید دیده بودیم . و کلی افسوس که چرا نخریدمش ؟ دست به دامن مامانم شدم که زحمت خریدشو بکشن و مامان جون بعد از کلی بالا و پایین شدن تو پاساژ و پیدا کردن مغازه مورد نظر گفتن که چون حراج بوده کفش سفید رو تموم کرده ....

این قصه سر دراز دارد

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان پرنیا
27 آذر 90 7:06