، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

ستاره نابغه کوچولو

تعطیلات نوروز91

1391/1/28 12:34
نویسنده : مامان هدا
494 بازدید
اشتراک گذاری

امسال هم به شیوه معمول واسه تحویل سال و تعطیلات رفتیم شیراز. خسته بودم و خوشحال از اینکه پیش مامان جون (مامانم) می تونم استراحت کنم. چند روز قبلش هم دو تا عمه با بچه هاشون اومدن تهران . برام خیلی عجیبه تو خیلی اجتماعی و خونگرمی ولی وقتی دورت شلوغ می شه همش به من می چسبی و بغل کسی نمی ری و همش می گی مامی. قربون تو بره مامی!

عصر 28 اسفند حدود 8 شب راه افتادیم و نیمه شب رسیدیم اصفهان و رفتیم خونه فهیمه جون . دوست ندیده مامی . دخترکم باور دارم که دنیا پر از مهربونهایی مثل فهیمه جون و همسرش هست . باور دارم که فقط باید چشمها را شست جور دیگر باید دید. خدای من دوستی که تو محیط مجازی باهاش آشنا شدم و تو دنیای واقعی مهربونیش صدبرابر نمایون بود. و من شرمنده مهمون نوازیشون شدم . و متعجب تر از پسر نابغه 2 سال و 7 ماهشون . محمد یه نابغه واقعیه که راحت نگلیسی صحبت می کنه  و به همون راحتی جمله های فارسی رو می خونه. آفرین به محمد و آفرین به مامی محمد.

29 اسفند از فهیمه جونم خداحافظی کردیم و عصر رسیدیم شیراز ...

دومین سال تحویل رو هم تو تو خواب ناز بودی . من و بابایی بالای سرت نشستیم و دستای کوچیک و قنگت تو دستمون بود و بارادیوی موبایل بابایی توپ سال نو رو شنیدیم. باورکن که هر سال وجود نازنینیت برکت بیشتری واسه زندگیمون داره. این دیگه من نیستم بابایی می گه : ما هرکاری که واسه بچه های دیگران کردیم خدا به عنوان پاداش تو رو بهمون هدیه داده و عسلم چه هدیه شیرینی هستی تو.

بابایی مجبور شد 5 ام برگرده که خیلی سخت بود و ما موندیم تا نی نی دایی ، مهبد کوچولو 8 ام به دنیا بیاد و ما 11 برگردیم. با دیدنش پر کشیدم به روزای اول تولد تو . اون 3550 کیلو ماشاله و تو کولوچه من 2820 . چقدر کوچولو بودی مامی جون و من احساس می کردم تقصیر منه که تو اینقدر کوچولویی آخه دکتر هم می گفت که خیلی کار می کنم و استراحت ندارم . در عوض دخترک من با شیره جون من تو ماه اول 7 سانت قدش بلند شد و یک کیلوی کامل وزن گرفت . هورااااااااا و یه افرین گنده دکترت بهم گفت.

مهبد رو روز دوم چون مامانش یر نداشت دو بار من شیر دادم . البته دور از چشم تو حتی حواسم بود که با بغل کردنش حساست نکنم. و تو تو دومین برخورد با محبت خاص خودت بغلش کردی. مهربونم!

شاهزاده نابغه من! تو عید خیلی پیشرفت داشتی دیگه جمله می گی . چند شب پیش تو خواب و بیداری به بابایی می گی : "بابا شیطون چکا (چه کار) می کنی؟ و من و بابات غش کردیم از خنده و وقتی بابات آروم از من پرسید که گرمشه که نمی خوابه ؟ تو بهش می گی؟ بابا چی می گی ؟خنده

قبل از عید بابایی واست ماهی گلی خریده بود . بهت می گم ستاره چشمای ماهی رو ببین و تو بهم جواب می دی : دایره است !تعجب

تو را تونل بهت نشون می دم و بازم می گی: دایره است 

اشکال مربع و مثلث رو هم کاملا تشخیص می دی و من همچنان متعجب!

کاملا می تونی تا 10 بشماری نه اینکه اعداد رو تا 10 بگی نه مثلا می تونی گوش پاکن ها رو دونه دونه از جاشون در بیاری و بشماری البته بعد از شش می گی : خشت ( هفت و هشت سر هم) ، نه و ده

5 تا کلمه رو می تونی بخونی : مامان، بابا، کتاب، دست و گاهی می می نی یا نی نی

اگه جاییت درد بکنه یا طوریت بشه خودت می تونی بهم بگی چی شده ؟ مثلا تو عید که مشکل یبوست پیدا کردی یه شب با گریه بلند شدی و من نمی دونستم که چته . بوست کردم و ازت پرسیدم چی شده مامی؟ و تو با گریه می گی : پی پی ! و فهمیدم که دل پیچ و مدفوع داری.

همه دوندانی آسیاب اول بالا و پایینت داره نیش می زنه همینطور دو تا دندون دوم پایین که نگران بودم چرا در نمی یاد . و همینطور دندونای نیش بالا و تو صبورانه مثل همیشه داری دندون در میاری. خدا رو شکر اگه دندونات داره دیر در میاد ولی خیلی اذیت نمی شی. 

میوه زندگی در 17 ماهگی وزنت 12 کیلو و قدت 86-87 (اختلاف نظر بین علمای دکتر)

می تونی در چیزایی مثل چسب رو اگه خیلی سفت نباشن باز کنی. می تونی دو تا لیوان تو هر دو دست بگیری و از هر دو آب بخوری. می تونی لیوان تو دست راه بری و اب بخوری 0 و چه اصراری هم به این کار داری) . می تونی با قاشق خودت تنهایی غذای جامد و نیمه جامد مثل ماست بخوری ولی کلا ترجیح می دی من بهت غذا بدم . ( با هر دو دست هم می تونی غذا بخوری) 

تو صندلی ماشین دیگه بدون اعتراض می شینی . خودت از روی سی دی می گی کدوم سی دی رو می خوای ببینی. 

و همچنان اکثر شبا 2 ساعت به 2 ساعت بیدار می شی. متفکر

دور سوم 63 روز ریاضی رو از 15 ام شروع کردیم . 

عزیزکم. شیرینم برای مامی دعا کن برای صبر و ارامش و توان مامی دعا کن! 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

بابای ملیسا
18 فروردین 91 14:41
سلام . وبلاگ ملیسا خانم با درد دل های پدر و دختری به روز شد . خوشحال میشیم با اومدنتون وبلاگمون رو نورانی و با نظراتتون پربارترش کنید . منتظر شما هستیم .
ستوده مامان آرام
22 فروردین 91 2:52
اسمون زندگیتون همیشه ابی خوشحالم که ستاره جون انقدر پیشرفت کرده. تا چند وقت پیش نمیدونستم یه بچه به اندازه ستاره شما؛ چجوریه!چقدر میتونه حرف بزنه اما وقتی با یکی از نی نی های فامیل مقایسه کردم دیدم اصلا قابل قیاس نیستن توضیحات شما از ستاره و چیزی که من از اون بچه میدیدم. وقتی از ستاره و کارهای جدیدش میخونم ذوق میکنم جوری که انگار آرام داره این کار ها رو انجام میده.
م.ن
28 فروردین 91 0:42
سلام من خواننده ی خاموش وبلاگ شما هستم چون خیلی ستاره جون رو دوست دارم
ولی یه جایی رو متوجه نشدم یعنی چی ؟؟
قدش 66 .67 ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟//


ممنون عزیزم از دقت نظرت . منظورم 86 سانت یا 87 سانت بود که اشتباه تایپ کردم.