روزهای شیرین مادری
اپیزود اول:
دست منو می گیری و بهم می گی : مامی لطفا بیا لطفا ( عزیز دلم قند عسلم )
می ریم تو اتاق و در و باز می کنی و می گی : بفرمایید مامی .
سوار ماشین می شیم و آفتاب رو صورتته بهم می گی : مامی ببین این خورشیده می تابه
یه دفعه یه صدای بلند میاد و یکه می خوری بهم می گی : ستاره ترسید، عقب پرید.
بهت ناهار دادم بعد آب خوردی . خودت می گی : نوش جانت ! ( من یادم رفته بود بهت بگم خودت یادآوری کردی)
یه مگس اومده تو اتاقت میای صدام میزنی و می گی : مامی بیا اینجا مگس نیاد پیش ستاره (یه جمله 7 کلمه ای)
عزیزکم شدی یه آینه و همه حرفها و کارهای این ماهها رو داری بهم تحویل می دی عسلکم!
اپیزود دوم
از اول تیر دیگه زمان بیداری شیر نمی خوری یعنی فقط واسه خواب ظهر و خواب شب یا شب تا صبح که بیدار می شی شیر می خوری و این واسه من و تو یه پیشرفت خیلی بزرگه . خیلی راحت قبول کردی وقتی شیر خواستی و بهت گفتم نه مامی ستاره دیگه بزرگ شده قدش بلند شده دیگه روزا فیشی نمی خوره . اصلا نه گریه ای نه لجی هیچی . راحت قبول کردی و خودم تعجب کردم آخه اصلا تصمیم جدی نداشتم و می خواستم عکس العملتو ببینم. من قربون تو برم که اینقدر خانم و صبوری.
اپیزود سوم
اومدم تو اتاقت و می بینم از تو کیف لوازم بیرونت پلاستیک سرلاک رو درآوردی و همه جای اتاق و خودت پاشیدی حتی لای موهات . قیافه ات خیلی باحال بود . نمی دونستم بخندم یا عصبانی بشم . بعد پیش خودم فکر کردم تو از کجا باید بدونی اینکار اشتباهه . خب مثل پلاستیک توپ که همشو خالی می کنی و باهم بازی می کنیم . پس اصلا دلیلی واسه عصبانی شدن نیست . فقط برات توضیح می دم که اینکار اشتباهی هست . میای می چسبی بهم و بهت اطمینان می دم که دوست دارم ولی کارت اشتباهه
اپیزود چهارم
وقت و بی وقت محکم بغلم می کنی و می گی : مامی دوست دارم . خیلی دوست دارم و من دیگه رو زمین نیستم . تو همون بهشتی هستم که به مادرا وعدشو دادن و حاضر هم نیستم با هیچ کس و به هیچ قیمتی تقسیمش کنم .
بهشت من می پرستمت!