بازم بزرگ شدی!
امروز صبح که از خواب بیدار شدی دوباره یاد تولدت افتادی:
ستاره : مامی امروز تولدم بود . رفتیم شیراز . جشن گرفتیم . رقصیدیم (منظورت اونروز بود)
تازگیها قید زمان بکار میبری هرچند که اشتباه مثل امشب یا امروز یا ...
دیروز حالت بد بود و مریض بودی بهم می گی : بچه مامی چش شده (چون همیشه ازت می پرسم بچم چش شده؟)
پشت تلفن به مامانم یه جریانی رو داشتم تعریف می کردم و گفتم پروژه ام با شکست مواجه شده . سرت رو از بازی درآوردی می گی: پروژه ات شکست؟ آخی! چرا؟ و من تا یکربع می خندیم.
تقریبا همه رنگها رو یاد گرفتی . حتی بعضیهاشونو به انگلیسی . و بجز 12 و17 که از قلم میفته تا 20 میشماری.
همش یا داری واسه خودت شعر می خونی یا قصه می گی و جالبه که گاهی با ریتم از خودت شعر می گی .
امروز تو استخر چندین بار تنهایی ولت کردم و مسافتای کوچیکی شنا می کردی . یا بقول خودت ماهی می شدی .البته با بازو بند . مربیت خیلی ازت راضیه و معتقده اگه منظم ببرمت و خودتم کمی همکاری کنی شاید با یک بازو بند یا حتی بدون بازو بند تا آخر دوره بتونی شنا کنی. ای ماهی کوچولوی 2 سال و یکماهه !
تمرینای شیچیدا بیشترشون 4-5 سال رو داریم باهات کار می کنیم و 10 روز دیگه دور سوم ریاضی تموم میشه .
تو معرکه هستی نابغه کوچولوی من!