، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

ستاره نابغه کوچولو

یه روز تاریخی

1391/7/13 15:32
نویسنده : مامان هدا
487 بازدید
اشتراک گذاری

از دیروز چهارشنبه 12 مهر 91 یعنی دقیقا در سن 2 سال و یکماه و 8 روزگی دیگه به پرنسسم می می ندادم.

از تیرماه یه روز خیلی ناگهانی بهت گفتم مامی دیگه بزرگ شدی دیگه فیشی تو روز نخور - فیشی مال وقت خواب و بعد هر بار خواستی سرتو گرم کردم و تو هم خیلی راحت پذیرفتی . تا حدود 2 ماه . بعد مریض شدی و آنتی بیوتیک مصرف کردی و نمی دونم چی شد که دائما بهانه می می میگرفتی و چون خیلی عاقلی می گفتی خوابم میاد . می دونستم که خوابت نمیاد ولی بهت شیر می دادم تا 3-4 روز که رفتیم مسافرت کرمانشاه و کردستان و دریاچه زریوار و همش تو راه بودیم و تو هم تمام اون 3-4 روز در طول مسیر فیشی خوردی . به قول بابایی شما تور فیشی خوران اومده بودی . دوباره از مسافرت که برگشتم تصمیم گرفتم به همون شیر شب و یک نوبت روز واسه خواب برگردیم . روز اول از متد زردچوبه استفاده کردم وای معجزه بود حتی ظهر هم نخوردی و البته نخوابیدی تا شب که بازم با می می خوابیدی و تاصبح بر حسب عادتت . حالا دیگه کم کم بهت می گفتم که دیگه تو بزرگ شدی ، قدت بلند شده ، موهات کمند شده  فیشی هم داره تلخ میشه . اگه موقع غیر خواب می خواستی می گفتم که زخمه تو هم می گفتی آخی دارو بزن خوب بشه . تا دیروز که کلا ظهر خوابت نمیومد منم ترجیح دادم که شب زودتر بخوابی پس فیشی هم نخوردی . دوباره حالت خوب نبود بردمت دکتر . سرماخوردگی و ترشحات سینوزیت ! و دکتر بهم گفت که حتما باید شیر شبانه قطع بشه . البته اون از 20 ماهگی معتقد بود که دیگه نباید شیر بخوری.

یه دکتر دیگه هم در مورد سینوزیت حساست و نخوردن شیر شب بهم گفته بود دیگه نمی تونستم بخاطر وابستگی خودم بهت شیر بدم . پس دوباره از روش زردچوبه استفاده کردم و تو هم خیلی راحت پذیرفتی و تو بغلم راهت بردم تا خوابت برد بدون حتی یه قطره اشک تو . در عوض وقتی خوابیدی من تا نیم ساعت هق هق گریه می کردم . دلم تنگ شده بود واسه شیر خوردنای یکساعته ات تا بخوابی واسه انگشتای نرمت که پوست می می رو نیشگون می گرفتی واسه حرفات که خودت بعد از کلی مک زدن می گفتی داره؟ مامی هنوز داره؟ یا می گفتی این درد می کنه اون خوب بهتره! دلم واسه همه این 2 سال تنگ شده بود . و تو چقدر انعطاف پذیری عسلم . دوست دارم و بهت افتخار می کنم . دوست دارم برای همیشه . دوست دارم  دوست دارم

نصفه شب هم یکبار بلند شدی و اصلا سراغ می می نگرفتی فقط آب خواستی و حتی صبح که بیدار شدی . شدیدا بوی زردچوبه دلزده ات کرده بود . حتی بهم گفتی فیشی بو بد میده . من بمیرم واسه بچم!

امروزم که می خواستی بخوابی چون از استخر اومدیم و خیلی خسته بودی دوباره تو بغلم خوابیدی ولی اصرار کردی که می می رو ببینی و منهم فوری دوباره زردچوبه ایش کردم . و تو تمام مدت که خوابت ببره می می رو می بوسیدی . بدون هیچ بهانه ای ولی حال من قابل وصف نیست ته قلبم می سوزه . هیچ حس خوشایندی مبنی برآزادی یا راحتی ندارم . اصلا آمادگی از شیر گرفتنت رو نداشتم می گفتم حداقل تا 3 سال که می خوای بری مهد . چه خیال خامی!

ولی عسلکم ازت یاد می گیرم . صبوری و بازهم صبوری تو رو . امیدوارم همه چیز بخوبی این24 ساعت گذشته پیش بره.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)