، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

ستاره نابغه کوچولو

پرنسس27 ماهه

1391/9/10 12:38
نویسنده : مامان هدا
442 بازدید
اشتراک گذاری

پرنسسم 27 ماهه شده یعنی 2 سال و 3 ماه ! چه زود می گذرند عزیزم و تو چه زود داری بزرگ میشی اینقدر که می ترسم از لذت بردن لحظه های بالیدنت جا بمونم . 

ستاره : مامی یادته ستاره کوچولو بود فیشی می خورد؟لبخند

و این یعنی کمتر از 3 ماه قبل . مثل اینکه این پروسه شیر مامان رو نخوردن یه مرزه مرزی که وقتی بچه ها ردش می کنن دیگه توی یک ماراتن بزرگ شدن میفتن . خیلی مستقل تر میشن . کم کم یاد می گیرن که حتی مستقل تر بخوابن و تو شیرینترین من چه زود داری این روزها رو طی می کنی .

بعد از اینکه دیگه موقع خواب هم شیرمو نخوردی واسه اینکه خوابت ببره تو بغلم راه می بردمت . اونم حدود یکساعت سخت بود ولی خیلی شیرین بود . لمس تنت ، حس گرمای وجودت ، خوندن لالایی برات و شنیدن صدای ظریفت که همه لالاییهای رو حفظ بودی و بالاخره آروم شدن و شمرده شردن صدای نفسهات . بابایی هم گاهی تو این لذت یکساعته شریک میشد . ولی کم کم شبا دیگه با هم می رفتیم تو تخت و من برات قصه می گم تا تو یاد بگیری خودت خوابت ببره و این یه توانایی لازم و بزرگه که بچه هایی که شیر مادرشون رو می خورن خیلی دیرتر یاد می گیرن . شبای اول حتی تا یکساعت و نیم هم طول میکشید که خوابت ببره ولی الان راحت تر می خوابی و زودتر . اصلا دیگه می تونی خودت خودتو بخوابونی و اینو از بیدارشدنای نصفه شبت که کمتر شده و اگه هم پیش بیاد راحت می تونی به خواب بری می فهمم.

ولی خواب روز خیلی راحت تره . حتی پریروز گذاشتمت تو تختت و اومدم از اتاقت بیرون با دوذبینت می دیدمت که کمی غلت زدی مثل همیشه یه کم واسه خودت حرف زدی ولی خیلی زود حدود 10 دقیقه ای خوابت برد . و  چشمای من  پر از اشک شد از شیرینی داشتن بهترین هدیه ای که خدا بهم داده از اینکه چقدر زود بزرگ شدی و حتی از دلتنگی روزهایی که شیرمو می خوردی و تو بغلم خوابت می برد.

دیروز میس آیدا اومده بود و من وسط کلاستون در زدم و اومدم تو اتاقت و یه چیزی به آیدا جون گفتم چند دقیقه حرفامون طول کشید تو اومدی بهم می گی : مامی کلاس تموم نشده ! هههههههههه

و من غذر خواهی کردم و در رو بستمقهقهه

دوباره چند روز قبل داشتی تو حال بازی می کردی ، کارتای ریاضی رو آوردم تا کارتا رو تو دستم دیدی فوری بلند شدی می گی کجا بریم بخونیم ؟ و من چقدر خوشحالم از اینکه آموزشهات برات لذت بخش و شیرینه.

اینم چند تا عکس سورپرایز واسه مامان جون:

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

سمیه
10 آذر 91 18:32
سلام هدی جان ! دختر خوشگلت چقدر بزرگ شده ماشاء الله . خدا همیشه برات حفظش کنه . از خوندن مطالب واحساس زیبات واقعا لذت می برم گرچه هنوز مادر نشدم ولی با اعماق وجودم نوشته هات را درک می کنم واحساس می کنم اگه روزی خدا به من هم کودکی هدیه بده همین رابطه وعلاقه را خواهیم داشت . وقتی احساس مادریت تو رو به خدا نزدیک کرد برام دعا کن .