سفر ترکیه
بالاخره طی یک تصمیم ناگهانی رفتیم آنتالیا . خیلی خوب بود . خیلی خوش گذشت خیلی بیشتر از اونچیزی که فکر می کردیم . به خصوص تفریحاتی که واسه بچه ها داشت همه جا . کیدزکلاب، قسمت ویژه کودکان تو پارک آبی یا استخر مخصوص بچه ها . وقتی به تو و بابایی خوش می گذره به منم خوش می گذره . یه استراحت حسابی بود . هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
و شب قبلش هرجور بود اولین کتاب اختصاصی خودتو پرینت گرفتم و اونجا بهت هدیه دادم و مهمترین اتفاق این روزها ، هدیه ای که تو به من دادی . نتیجه اولین تست هوش تو :141 .خودم فکر می کردم حدود 135 تا 138 باشی ولی واسه منهم شوک آور بود و رتبه تو 99/7 و مامی جون چرا نباید به کسی بگم؟ به نظرت چرا؟ چرا باید این شادی بزرگ رو تو دلم نگه دارم ؟
احساس این دو روزم ترکیبی از شادی و نگرانیه . علت اینکه تا الان هم در مقابل آزمون هوش تو مقاومت می کردم همین بود . همین ترس همین نگرانی. حالا من باید چکار کنم؟ برای دختر نابغه ام چکار کنم؟ کاش مرکز معتبری رو می شناختم که بتونه به من و تو کمک کنه . خدایا بازم خودت بهم کمک کن .
قبل از کوتاه کردن موهام:
میشه بجای خوردن گیلاس از اونا گوشواره ساخت!
البته کاش لااقل یکی از اون گیلاسا خورده می شد و تلاشهای ما برای میوه خوردن همچنان بی نتیجه نمی موند
برای نشون دادن فرق بین دریاچه و دریا از تشت آبی و وان سفید استفاده کردیم که نهایتا به شنا تو دریا و قایقرانی ختم شد .
قدرت تجسم خوشگل مامی
ستاره : مامی ببین با کبریتا کوه درست کردم
ستاره : مامی به این دست نزنیا . اتو داغه!
پروانه سمت راست رو از روی پروانه سمت چپ که من کشیده بودم کشیدی