هفته سوم مهد
چهارشنبه 16 مرداد 92
پایان هفته سوم مهدکودک
واقعا چرا این مهدکودک خودش یک منبع تقویمی مهم تو روزشمار من و تو شده؟
همه چیز آرومه و منهم به نسبت خوشحالم . امروز روز اسباب بازی یا به اصطلاح پرسنل مهد روز toy بوده و روزی هست که بچه ها اجازه دارن هر اسباب بازی که دوست دارن برای بازی به مهد ببرن و جوجه ی ناز مامی با خودش "جوجو"رو برده - جوجه طرقه ایکه 10 روزه گیرت اومده و به قول خودت this is my pet. خدایی جوجه طرقه بهتر از مار کبری نیست به عنوان یک حیوون خونگی؟ بابایی میگه امروز دوتا جوجه باهم رفتن مهدکودک البته بماند که ما چندان امیدی به زنده موندن اون طرقه زبون بسته نداشتیم ولی خب خدا رو شکر که هردو جوجه هم سالم برگشتن. به نظر خوب با مهدکنار اومدی. خیلی شیطون شدی و شدیدا علاقه مند به فعالیتهای جسمی و بدوبدو و بپربپر .خوشحالم که مهدکودک تونسته اینقدر روی هوش جسمیت اثر مثبت بذاره و صد البته شادتر شدی و این من و بابایی رو هم شادتر میکنه . در کل از مهدت راضیم البته بجز یک مورد که خیلی کلافه میشم اونم فینگیلیش حرف زدن پرسنل مهده . مثلا وقتی تماس میگیرم میگن بچه ها رفتن واسه "لانچ -lunch- دلم میخواد همون موقع تک تک موهامو بکشم . اگه شما اینطوری صحبت کنید دیگه من به دختر 3 ساله ام چی بگم؟
مدتیه که حرف زدنت به انگلیسی خیلییییییییییییییییییییییی پیشرفت داشته و دقیقا مثل کودکی که به حرف میفته و یکدفعه زبون باز می کنه دائما من و بابایی رو واقعا متعجب میکنی. یکسال از زمانیکه میس آیدا پیشت میاد می گذره و خودش هم خیلی راضیه و من امیدوارم که زودتر تو به مدرسه زبان امیدفردا منتقل بشی که نتیجه زحمات هممون با این فینگیلیش حرف زدن به باد نره.
- تو راه مهد به شرکت دوتا آبنبات چوبی دستته و داری لیسشون می زنی و می گی:
momy yumy yumy delicious (مامی به به خوشمزه است )
و بعد اضافه می کنی . it's eatable متوجه کلمه آخر نمیشدم که چی داری میگی و ازت 2-3 بار پرسیدم چی؟ در آخر میگم مامی این یعنی چی و تو برام مثل یک مترجم میگی : یعنی خوردنیه و کم مونده بود که 2 تا شاخ رو سرم سبز بشه از تعجب
- چند روزه تعطیلات رو شیراز بودیم و من سیدیهاتو با خودم برده بودم که همه انگلیسی هستن . دایی هاشم ازم می پرسه متوجه هم میشه که میبینه و من با سر جواب دادم آره کامل . یک دفعه pepa کاراکتر کارتون میگه : it's not funny بعد دایی ازت می پرسه ستاره اینکه گفت یعنی چی ؟ و تو با یک نگاه عاقل اندر سفیه می گی : یعنی خنده دار نیست. دایی یعنی تو نمی دونستی؟ و قیافه دایی هاشم اون لحظه دیدنی بود.
- داریم یک بازی من در آوردی با تاس می کنیم تو نقطه ها رو اول به فارسی می شماری می گم خب پروانه ها رو هم به همون تعداد بشمار به انگلیسی می شماری و بعدش هم به اسپانیای . ای مادر فدای اون لهجه نیتیو تو . عشقکم! البته اسپانیایی رو تصمیم دارم تا 4 سالگیت صبر کنم و بعد آموزش جدی رو شروع کنم ولی همینطوری از سی دی دورای محبوب شمردن و چند تا جمله ساده و تعدادی کلمه رو بلدی. نابغه کوچولوی من.
- داریم با هم کتابی به فارسی می خونیم به کلمه بستنی میرسیم و من مثل همیشه مکث می کنم تا تو کلمه رو بخونی و می گی : آیس کریم و من می گم آره عزیزم بستنی مجددا به کلمه درخت میرسیم و تو می گی : tree و من ادامه میدم درخت .و برام جالبه که تو علاوه بر خوندن اون کلمه تو ذهنت اونو به انگلیسی ترجمه هم می کنی. و شگفت زدگیهای ما همچنان ادامه داره