این روزها: نمایشگاه کتاب
یکشنبه 11 اردیبهشت 90
مثل خیلیهای دیگر، من هم وقتی بچه نداشتم، در باب مادری و بچهداری سخنرانیهای فصیح و روشنگرانهای داشتم! از آن جملههایی که با «من نمیدونم چرا این مادرها...» شروع میشوند!
یکی از این جملهها این بود که «من نمیدونم چرا این زنها وقتی مادر میشوند، انقدر هپلی میشوند!» دیده بودم زنهای جوانی را که همیشه خوشتیپاند، کفشهایشان واکس خورده است، شال سر و رژ لب شان ست شده، ابروهایشان تمیز است، شلوارهایشان اطو کشیده، کیفهای کوچکشان هماهنگ با لباس، ناخنهایشان اندازه و مرتب و خلاصه همه چیزشان خوب است. آن وقت بار دیگر که میدیدمشان، یک مانتوی گل و گشاد پوشیدهاند با شلوار جینی که مدتهاست شسته نشده، یک روسری که گرهاش تا حوالی گوششان چرخیده، ناخنهای از ته گرفته شده و دستهای پوست پوست، ابرویی که ماههاست رنگ آرایشگاه به خودش ندیده و هیبتی شبیه یک چوبلباسی که بیش از حد تحملش به آن کیف و پتو و لباس و ساک و کیسه آویزان کرده باشی. آن وسط عجیبترین چیز یک بچه است که لپهایش گل انداخته، لباسش مرتب است و با چشمهای براقش دارد همه جا را سیاحت میکند!
همیشه فکر میکردم این ناشی از تنبلی و بیسلیقگی آن مادرهاست. فکر میکردم من این طوری نخواهم بود. مگر ماهی یک بار آرایشگاه رفتن چقدر وقت میخواهد یا مثلا مرتب کردن روسری مگر کار سختی است؟ من مثل همه دخترهایی که هنوز بچه ندارند، نمیدانستم کشیدن روسری مامان نمیگذارد روسری روی سر صاف بماند،. فکر نمیکردم لازم باشد هرجا که میروی 10 کیلو بار و بندیل و خرت و پرت را بار خودت کنی. عقلم به این نرسیده بود که ناخنهای بلند و شیک قبلی وقتی موجب خراش تن بچه بشوند، به درد سطل آشغال میخورند. فکر نمیکردم گذاشتن بچه پیش کسی، رفتن آرایشگاه، آن قدر سخت است که اغلب بیخیال آرایشگاه میشوی.(مخصوصا اگه تو شهر غریب باشی) من این چیزها را نمیدانستم، اما حالا میدانم. حالا که گاهی از دیدن خودم در آینه وحشت میکنم!
این مطلب رو تو وبلاگ مانی کوچولو خوندم و با اجازه چون خیلی شرح حال من و احتمالا خیلی دیگه از مامانیهای مهربونه اینجا گذاشتم. و حالا بقیش که شرح حال خودمه:
و حالا جالبتر دوستایی هستن که می خوان منو سر انگیزه بیارن . اینکه کاری نکن که ستاره که اینقدر خوشگل و خوشتیپه روش نشه بعدا بگه تو مامانشی. خداییش اولین بار که شنیدم دلم شکست. نمی خوام سر دخملی منت بذارم ولی واقعا رسیدگی به خوشگل خانم و حتی گشتن تو شهر به این بزرگی و ست کردن لباساش دیگه وقتی واسه مامانی ستاره می ذاره؟ خیلی وقت بود این قضیه فکرمو مشغول کرده وقتی می خوایم جایی بریم تیپ و لباسای دختری که خب تکلیفش معلومه ، بابایی هم که با لباسای مرتب و خوشگل و اتو کرده توسط مامانی آماده و حاضر و حالا این مامانیه که باید در کمترین زمان ممکن یه جوری حاضر بشه
ولی مطمئنم دخترم که بزرگتر بشه باهم ست می زنیم و کلی کیف می کنیم.
راستی این پست هیچ ربطی به نمایشگاه کتاب نداشت نه؟ این پست دو قسمتیه پس تا قسمت بعد....