، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

ستاره نابغه کوچولو

این روزها: نمایشگاه کتاب

1390/7/26 16:51
نویسنده : مامان هدا
200 بازدید
اشتراک گذاری

یکشنبه 11 اردیبهشت 90

مثل خیلی‎های دیگر، من هم وقتی بچه نداشتم، در باب مادری و بچه‎داری سخنرانی‎های فصیح و روشنگرانه‎ای داشتم! از آن جمله‎هایی که با «من نمی‎دونم چرا این مادرها...» شروع می‎شوند!

یکی از این جمله‎ها این بود که «من نمی‎دونم چرا این زن‎ها وقتی مادر می‎شوند، انقدر هپلی می‎شوند!» دیده بودم زن‎های جوانی را که همیشه خوش‎تیپ‎اند، کفش‎هایشان واکس خورده است، شال سر و رژ لب شان ست شده، ابروهایشان تمیز است، شلوارهایشان اطو کشیده، کیف‎های کوچک‎شان هماهنگ با لباس، ناخن‎هایشان اندازه و مرتب و خلاصه همه چیزشان خوب است. آن وقت بار دیگر که می‎دیدم‎شان، یک مانتوی گل و گشاد پوشیده‎اند با شلوار جینی که مدت‎هاست شسته نشده، یک روسری که گره‎اش تا حوالی گوش‎شان چرخیده، ناخن‎های از ته گرفته شده و دست‎های پوست پوست، ابرویی که ماه‎هاست رنگ آرایشگاه به خودش ندیده و هیبتی شبیه یک چوب‎لباسی که بیش از حد تحملش به آن کیف و پتو و لباس و ساک و کیسه آویزان کرده باشی. آن وسط عجیب‎ترین چیز یک بچه است که لپ‎هایش گل انداخته، لباسش مرتب است و با چشم‎های براقش دارد همه جا را سیاحت می‎کند!

همیشه فکر می‎کردم این ناشی از تنبلی و بی‎سلیقگی آن مادرهاست. فکر می‎کردم من این طوری نخواهم بود. مگر ماهی یک بار آرایشگاه رفتن چقدر وقت می‎خواهد یا مثلا مرتب کردن روسری مگر کار سختی است؟ من مثل همه دخترهایی که هنوز بچه ندارند، نمی‎دانستم کشیدن روسری مامان نمی‎گذارد روسری روی سر صاف بماند،. فکر نمی‎کردم لازم باشد هرجا که می‎روی 10 کیلو بار و بندیل و خرت و پرت را بار خودت کنی. عقلم به این نرسیده بود که ناخن‎های بلند و شیک قبلی وقتی موجب خراش تن بچه بشوند، به درد سطل آشغال می‎خورند. فکر نمی‎کردم گذاشتن بچه پیش کسی، رفتن آرایشگاه، آن قدر سخت است که اغلب بی‎خیال آرایشگاه می‎شوی.(مخصوصا اگه تو شهر غریب باشی) من این چیزها را نمی‎دانستم، اما حالا می‎دانم. حالا که گاهی از دیدن خودم در آینه وحشت می‎کنم!

این مطلب رو تو وبلاگ مانی کوچولو خوندم و با اجازه چون خیلی شرح حال من و احتمالا خیلی دیگه از مامانیهای مهربونه اینجا گذاشتم. و حالا بقیش که شرح حال خودمه:

و حالا جالبتر دوستایی هستن که می خوان منو سر انگیزه بیارن . اینکه کاری نکن که ستاره که اینقدر خوشگل و خوشتیپه روش نشه بعدا بگه تو مامانشیگریه. خداییش اولین بار که شنیدم دلم شکست. نمی خوام سر دخملی منت بذارم ولی واقعا رسیدگی به خوشگل خانم و حتی گشتن تو شهر به این بزرگی و ست کردن لباساش دیگه وقتی واسه مامانی ستاره می ذاره؟ خیلی وقت بود این قضیه فکرمو مشغول کرده وقتی می خوایم جایی بریم تیپ و لباسای دختری که خب تکلیفش معلومه ، بابایی هم که با لباسای مرتب و خوشگل و اتو کرده توسط مامانی آماده و حاضر و حالا این مامانیه که باید در کمترین زمان ممکن یه جوری حاضر بشه سبز

ولی مطمئنم دخترم که بزرگتر بشه باهم ست می زنیم و کلی کیف می کنیم.قلب

راستی این پست هیچ ربطی به نمایشگاه کتاب نداشت نه؟ این پست دو قسمتیه پس تا قسمت بعد....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)