عضو جدید خانواده
اطلس ، عروسک خوشگلی که تازگی عضو جدید و بیصدای خانواده ما شده . تا حالا ندیده بودم که به هیچ عروسک یا اسباب بازیت اینقدر علاقه داشته باشی.
شیرینی اولین تجربه کار عروسکیمون یکطرف و علاقه قشنگ تو به اطلس یک طرف دیگه.
از همون اول که عروسکا رو دیدی اطلس رو تو بغلت گرفتی و بعد که کار عروسکی تموم شد برات آوردمش خونه و از اون به بعد اطلس عضوجدید و کاملا بی دردسر خانواده شده . مهربونیات و حس مسئولیتت خیلی قشنگه . انتخاب لباس برای اطلس و بعد آوردن یه تل که به رنگ لباسش بیاد . وقتی اطلس رو بغل می کنی و با تمام حست می گی : من اطلس رو خیییییییییییییلی دوست دارم و منهم تو و اطلس رو می بوسم و می گم منم تو و اطلس رو خیلی دوست دارم. زیبای من ! شیرین ترینم ! مهربونم ! احساساست اینقدر قشنگه که واقعا در مقابلت کم میارم . وقتی لباسی می پوشم و بهم می گی : مامی لباست خیلی قشنگه مبارکت باشه .
وقتی صبحها حتما بابا رو می بوسی تا از خواب بیدار بشه و از همه تازگیها بیشتر نقاشیهات هیجان زده ام می کنه . نقاشیهایی که از من و بابا می کشی یا وقتی میشینی جلوی آینه و خودتو می کشی .
گاهی باور نمی کنم که تو فقط 2 سال و 4 ماهته عسلم! و باور کن که هنوز دلتنگ روزای شیر خوردنت هستم باور کن . چند روز پیش که تو بغلم خوابیده بودی بهم می گی : مامی! فیشی خوب شده؟ و من با کمی تردید گفتم آره عزیزم و تو می پرسی: بخورم مامی؟ قلبم فشرده شد . چقدر هنوز دلتنگم دلتنگ لحظه هایی که تو از وجودم شیر می خوردی . من جوابی نداشتم و ندادم بهت و تو هم انگار منتظر جواب نبودی سرت رو گذاشتی تو بغلم و خوابیدی.
خیلی زود بزرگ شدی ستارکم! خیلی زود و من هنوز به این سرعت نرسیدم . دیروز از من می پرسی
ستاره ها چی می خورن؟" (ستاره های توی آسمون) و
بابایی به دلیل قفل کردن مامی در لحظه به دادمون رسید و گفت " ستاره ها نور می خورن.
کلاسای شنات خیلی خوبن و تقریبا یه بازو بندت بادش خالی شده .جلسه قبل "نورا" گفته بود برات جایزه بگیرم و من برات ذره بین خریده بودم چون تو کارتن "کایو" دیده بودی و خیلی کنجکاو شده بودی و چقدر قشنگ با ذره بینت چیزا رو کشف می کنی.
همچنان آهسته و آهسته خوندن رو پیش میریم و چند روزیه که بخش اول تراشه ها تموم شده و تو هرجا کلمه ها ببینی می تونی بخونی البته اگه و اگه میلت باشه . اصراری نیست دخترکم مطمئن باش ! و اونروز کلمه ها رو آوردی و می گی با اطلس سواد بخونیم و من یک کلمه رو از اطلس ، یک کلمه رو از تو و یک کلمه رو از خودم می پرسیدم . و هر بار که از اطلس می پرسیدم تو می گی: داره میگه مثلا "نان" و هر بار که خودم جواب دادم با همون هیجانی که من موقع جواب تشویقت می کنم می گفتی : آفرین!
البته اگه زمانی هم برات چیزی رو بشمارم همینجور تشویقم می کنی.
مدتهاست که شمارش چیزها رو خیلی خوب انجام میدی. به فارسی و انگلیسی و با کمی اشتباه تا 20 میشماری . بین دسته ها بیشتر و کمتر رو کامل می دونی و می تونی مثلا 5 تا دایره رو از بزرگ به کوچیک نشون بدی .
و هنوزم هوش کلامیت برام یه پدیده است وقتی کلمه های هم قافیه میگی وقتی از خودت شعر میسازی و وقتی تو یک شعر بلند مثل "شتر کلک بارنمک" که کامل می تونی بخونی خلاقیت به خرج میدی و همه جا بجای کلمه "شتر" کلمه " مامی" استفاده می کنی و هیج جا هم اشتباه نمی کنی یادم میفته به بازی "هب" که تو بچگی می کردیم و خیلی وقتا چون تمرکز کافی نداشتیم می سوختیم ههههههههههههههههههههههههههههههههههههه
این باباییه:
اینم مامی:
اینم مو فرفری خوشگل من در حال کشیدن نقاشی:
نازنین بانویی که خودش کفشاشو می پوشه:
مامی ببین چه خوشگلم: