، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

ستاره نابغه کوچولو

جوابیه یک دوست!

1390/6/24 18:58
نویسنده : مامان هدا
256 بازدید
اشتراک گذاری

دوست گلم ازت ممنونم بایت همه تعریفایی که ازم کردی و متواضعانه بدون گذاشتن اسم یا ایمیلی نظر دادی. خانمی (چون نوشتی دلت می خواد مامان خوبی مثل من باشی ) تعریفت قلبم رو سرشار از شادی کرد . می دونی وقتی مادری دلت می خواد کامل مادری کنی بی عیب و نقص به دلبندت برسی و دائما احساس می کنی کم گذاشتی (لااقل من اینطورم) واسه همین وقتی ازت تعریف می کنن اونهم اینهمه و بی پرده خیلی سر ذوق می یای . سرشار از انرژی شدم .

چشم همه سعیمو می کنم تا اگه کاری واسه تربیت دخترم کردم که همش وظیفم بوده رو توضیح بدم:

اول از همه سالهاست که باورهام رو عوض کردم . خوشبختی تو وجود آدمهاست . دوستی می گفت اگه بتونی از راه رفتم گربه ای رو تیغه دیوار خونت لذت ببری زندگی رو یاد گرفتی . با همه وجودم سعی می کنم مثبت فکر کنم مثبت حرف بزنم و با دخترم هم مثبت رفتار کنم . یه کم شعارگونه هست ولی وقتی خیلییییییییی هم شعار بدی تبدیل به باور و عملکردت می شه .

کتاب می خونم می خونم می خونم و بازهم می خونم و تو هر کتاب چیز جدیدی یاد می گیرم که البته باید با اون باور اولیم همخونی داشته باشه . می دونم که من به ستاره چیزی یاد نمی دم فقط آموخته هاشو بهش یادآوری می کنم . آخرین کتابی که دارم می خونم " بچه ها بهشتی هستند" فوق العاده هست . خیلی به باورهام نزدیکه . عاشق این کتاب شدم . و واسه ستاره هم کتاب می خونم. ستاره از خیلی قبلتر دو طبقه کتاب داره که هرشب قبل از خواب می تونه یکیشو انتخاب کنه و براش می خونم . همه جای خونه پر از کتابای خانم کولوچه هست که پخشه . خیلی چیزارو که بلده تو کتاب بهش یاد دادم.

می دونم که فقط 3 سال (که یکسالش هم گذشت) فرصت دارم (3 سال اول زندگی بچه ها سالهای طلایی یادگیری هست) میلیاردارها که نمی دونم دقیقا چند میلیارد ارتباط بین سلولهای مغز می تونه تشکیل بشه که فقط تو این 3 سال فرصت شکل گیری دارن پس تا اونجا که می تونم و عقلم قد می ده بهش اطلاعات می دم . هرچی بتونم باهاش بازی می کنم . شعر می خونم حرف می زنم . می بوسمش می بویمش و بهش می گم که عاشقانه دوسش دارم بدون هیچ چشم داشتی و هیچ توقعی حتی بهش می گم که مامانی وظیفه امه یا گاهی تو گوشش می پرسم تو از مامانی راضی هستی؟ من همون مامانی هستم که قبل از اومدن به این دنیا تو ذهنت بوده؟

بازی می کنیم و بی دلیل می خندیم می خندیم و از خنده همدیگه خندمون می گیره و بعد دوباره می خندیم.

همیشه ازش تعریف می کنم. دلتنگیهامو باهاش در میون نمی ذارم در عوض بهش می گم که دقیقا الان بیشتر از همیشه خدا رو شکر می کنم که خدا تو رو به من داده و غصه ام کمرنگ تر می شه. خیلی تشویقش می کنم حتی واسه کارای خیلی کوچیک و اگه کاری رو نباید بکنه خودم هم نمی کنم و براش واضح توضیح می دم که چرا کار خوبی نیست. سعی می کنم مودب باشم و حتی موقع رانندگی یا تعریفهای هیجانی حرف بدی نزنم.

با هم می رقصیم و آواز می خونیم و اگه موقع خواب باشه روش فوق العاده ای هست واسه مقاومت نکردن به خوابیدن و بعد کم کم آواز تبدیل به لالایی و رقص تبدیل به تکونهای آروم می شه.

دوست گل و خوبم امیدوارم توضیحام کامل باشه . و آره از ته قلب از اینکه مادر شدم خوشحال و راضیم. اینقدر راضی که بیشتر مواقع حتی سختیهای این یکسال نخوابیدن یادم می ره . اینقدر راضی که آرزو داشتم ستاره دوقلو بود و شدیدا از اخلاق و رفتار و هوش سرشار دخترم سپاسگزار خدای خوبم .

و بازهم ممنون که ستاره رو نابغه خطاب کردی. چیز جدیدی هم که یاد گرفته:

من: اسمت چیه؟

ستاره: ستایه

من: ستاره ی ( یعنی فامیلش چیه؟)

ستاره : امییییییین (تلفظ ناقص فامیلش)

من: ای من قربون ستایه امیییین برم.

پینوشت : جدی جدی امروز دخترکم راه افتاده که حتی فیلم گرفتیم . عشق مامان دوست دارم!

مامانی تا تلمو نکندم زود عکستو بگیر!

هنوزم عاشق سی دی ده شلمروده!هورا

منم تو جلسه ها مثل خانوما می شینم و گوش می دم البته واسه چند دقیقهمتفکر

دخترم خیلی بخشنده است معمولا هرچی می خوره به طرف مقابلش هم تعارف می کنه و گاهی این غذای خوشمزه ماسته!خنده

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)