، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

ستاره نابغه کوچولو

خوشبخت ترین...

در روزمره های زندگی که نعمتهای بیشمار خدا برام عادی میشه یه اتفاق کوچولو یا یه تلنگر باعث میشه که یادم بیاد چقدر خوشبختم و چقدر خدای مهربون تو تموم لحظه هام جریان داره. و چه خوشبختم من ! خوشبخترین مامان دنیام و دخترک شیرینم همه این حسی رو که ازش لبریزم مدیون تو هستم . دیروز عصر شدیدا خسته بودم و یه جورایی دلم گرفته بود . بی خوابیهای چند شب اخیر و حجم زیاد کارای روز شدیدا روم اثر گذاشته بود . نشسته بودم که تو از تو حیاط اومدی با دوتا گل بنفشه تو دستات. گلا رو دادی بهم و گفتی مامی بفَمایید (بفرمایید) بعد با یه حالتی نگام کردی و گفتی... دوست دارم ! خدای من ! دیگه حالمو نمی فهمیدم مگه بهشتی بالاتر از اینجایی که من توش هستم هست؟ هیج جور و...
25 فروردين 1391

دومین بهار زندگی تو

غنچه زندگی دومین بهارت مبارک! آتلیه سها   دیگه حسابی بزرگ شدم. یه عکس فیس بوکی! خوشگل مامی ، خوابش میاد  آخ جون دوست جونم! ببینید من می تونم با آی پد کار کنم!   اینم پسر دایی 3 روزم! 13 بدر مبارک! ...
16 فروردين 1391

آخرین پست سال 90

نازنین ترینم امسال دومین سالی هست که به عنوان بهترین عیدی خدا تو رو به ما داده و من چه خوشبختم که امسال هم تو در کنا سفره هفت سین باهام هستی. عشق مامی وجودت تو زندگیمون سراسر خیر و برکته . امسال یکی از بهترین سالهای زندگی مشترک من و بابایی بود . چهارشنبه 17 اسفند واکسن 18 ماهگیتو زدیم . از اون چیزی که می ترسیدم بهتر بود ولی در کل بدترین واکسنی بود که زدی. یک روز و نیم تب داشتی و روز اول که اصلا نمی تونستی تکون بخوری تا چند روز بعد هم می لنگیدی و از دیشب هم بخاطر عوارض واکسن یکم تب داری و آبریزش و حالت سرماخوردگی ولی خدا رو شکر که تموم شد . کابوس این مدت من تموم شد.  نازنین بانوی من! همچنان به دندون درآوردن مشغولی. آسیاب اول راست پ...
24 اسفند 1390

بازم نابغه کوچولوی من!

گلبرگم! مثل همیشه دوستت دارم و بهت افتخار می کنم! چند روزه که برات حافظ می خونم و جالبه که تو هم خوشت میاد . اولش چون حافظو بوسیدم به کتاب حافظ می گفتی قرآن ولی بعد که عکس حافظ رو بهت نشون دادم و گفتم این آقا حافظه وقتی میگم بریم حافظ بخونیم می گی آقا. داری جمله های 3 کلمه ای می گی. دیروز داشتیم کتاب می می نی ، رو می خوندیم و رسیدیم به صفحه ای که می می نی رو دیوار خط میکشه و تو بهش می گی : می می نی ، نکش دیوار  مدتهاست شمارش رو شروع کردی ، کاملا مفهوم دو تا رو می دونی . مثلا می دونی دو تا چشم داری یا دو تا لیوان آبخوری نی دار . با خودت که حرف می زنی می شماری یک، دو ، سه، چهار، هشت، نه  دیروز که داشتم باهات مکعب بازی می کردم...
7 اسفند 1390

18 ماهگیت مبارک!

5 شنبه 4 اسفند 90 پرنسس زیبای من 18 ماهگیت مبارک! بخاطر اسباب کشی شرکت جدید مامان جون اومدن پیشمون تا تو راحت تر باشی و چقدر هم بهت خوش گذشته عزیز دلم! یه جشن کوچولوی 4 نفری با یه کیک کوچولو واسه یه نابغه کوچولو !   اینم نمازخون کوچولوی ما کنار سجاده مامان جون! ...
5 اسفند 1390

در آستانه 18 ماهگی

شاهدخت زیبای من! ستاره خاتون! عسل بانو!  داری به 18 ماهگی نزدیک می شی . 18 ماهگی غنچه زیبای من و بابایی! 18 ماهگی یعنی 18 ماهه که من با عطر تن تو به خواب می رم و با نفسهای گرم تو از خواب بیدار میشم . 18 ماهگی یعنی 18 ماهه که من دنیای رو تو نی نی چشمای تو می بینم. 18 ماهگی یعنی 18 ماه نخوابیدن و باز عاشقانه و عاشقانه و عاشقانه تو رو تو آغوش بوسیدن و بوییدن. 18 ماهگی یعنی 18 ماه کشف تک تک کلمه ها از زبون شیرین تو. 18 ماهگی یعنی نه تنها 18 ماه که 18 هزار ماه شاکر خدا بودن بخاطر فرشته ی نازنینی که من رو لایق داشتن اون دونسته. 18 ماهگی یعنی 18 ماه مادر بودن و باید مادر باشی تا بدونی که برای یک انسان فقط یک موهبت اگه بس باشه...
30 بهمن 1390

بالاخره دندون!

(........ دوشنبه 28 شهریور 90 امروز ششمین دندون دخترم دراومد. دختر خوش اخلاقم ازت بخاطر همه صبوریهات ممنون! این روزها از بیشتر مامانا می شنوم که نی نی هاشون یا بخاطر دندون بد خلقن یا واکسن زدن بدخلقن و ... و من بیشتر از قبل از تو و خدا سپاسگزارم که تو اینقدر شاد و سرحال و خوش اخلاقی...........) بله بالاخره بعد از 5 ماه از آخرین دندون تو دو تا دندون آسیاب اولت داره در میاد. خیلی جالبه تو 4 تا دندون جلو بالا داری و فقط دو تا پایین و الان بجای دندونای 3 و 4 پایین جلو داری دندون آسیاب اولت در میاد   . از راست آسیاب اول بالا و از چپ آسیاب اول پایین و هردو هم تقریبا همزمان قد سر سوزن بیرون زده . البته چند هفته بود که اذیت میشدی و جای ...
19 بهمن 1390

نابغه کوچولوی من!

دخترک باهوش من !  توهفده ماهگی دیگه اینقدر کلمه بلدی که نمی تونم همشو بنویسم ولی تصاعدی داری پیشرفت می کنی دیروز سومین جلسه استخرت بود ولی اصلا سر حال نبودی . نمی دونم چرا تو که خیلی خوش خلق و مستقل هستی تو استخر همش می گی " مامیگ و فقط می چسبی به من. اصلا دوست نداری بغل مربیت بری. دیروز با لادن جون(مربی شنات) مشورت کردم و اون گفت که هیچ مشکلی نیست و اینکه در آخر دوره که 12 جلسه هست چه توقعی ازت هست. اینکه بتونی با بازوبند خودت رو رو آب نگه داری . کلی ذوق کردم حرف زدنت خیلی پیشرفت داشته و دیگه همه ی کامه ها رو خوب تلفظ می کنی و بعد از 4 روز که مامان جون اومده بودن پیشمون خیلی خوشگل صداشون می زنی " مامان جون!" خدا خدا خدا که تو چقد...
7 بهمن 1390

یه جوجوی هفده ماهه

3 شنبه 4 بهمن 90 دخترک قشنگم ! غنچه زندگی هفده ماهگیت مبارک قد: 84  وزن: 11/300 دور سر 48   جای دوستان خالی چند رو رفته بودیم دبی . اینم مسافرت ما به روایت تصویر مامی منو جا نذاری!   رستوران هتل لوتوس ( البته اصلا هتل ویژه ای نبود)   مامی همینو بخر خوبه!   کافه بستنی ماستی (frozen yogurt)مرکز خرید میردیف ! و مامی خوشحال که بالاخره یه چیزی هست که خانم خانما با علاقه بخوره! خانه بازی فروشگاه کارترز   مغازه کیتی فروشی در سیتی سنتر دیره!!!!!!!!!!!!! شما هم اگه خسته شدید بیاید بشینید! آخ جون چه با حاله تهران داره برف می باره من اینجا آستین کوتاه! مرک...
6 بهمن 1390