، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

ستاره نابغه کوچولو

خوشبختی

چند شب بود که دلتنگ بودم . وقایع عید ، بی مهریها ، کم صداقتیها و ... سخت دل ازرده ام کرده بود و دیشب ... موقع خواب کنار هم دراز کشیدیم و تو روی دستم سرت رو رو شونه ام گذاشتی و کم کم نفسهات آروم و ارومتر شدن و تو خوابیدی . و من دوباره حس کردم که بهشتم . دوباره و دوباره بهترین هدیه خدارو حس کردم تا جاییکه بیدار نشی در آغوشم فشردمت و بوییدمت . مثل همیشه بوی بهشت میدادی . با دست آزادم پوست لطیفتو لمس کردم و قلبم از حس اینهمه خوشبختی فشرده شد . خدایا من چقدر بخاطر داشتن وجود نازنینی که بهم دادی خوشبختم و بی اختیار اشکام سرازیر شدن . از هجوم اینهمه خوشبختی ! خدایا سپاسگزارم ! با تمام وجودم ممنونم که ستاره رو به ما دادی و من مامان عزیزترین عزیز...
28 فروردين 1392

سومین بهار بودن تو!

واسه اولین بار رفتی آرایشگاه . محیطش واسه منم  کلی جالب بود چه برسه به تو!   فیش! اینم از مارهای سفره هفت سین که با خمیر آموس درستشون کردیم. یه هفت سین ماری! البته بماند که با کلی تمهیدات جامها و مارها رو  بردیم شیراز.   باغ فین کاشان! عید دیدنی! بهار زیبای شیراز خونه ی مامان جون! باغبون کوچولو تو باغ خاله بانو اطراف شیراز! اینم تولد یاس خوشگل ! پرنسس زیبای من تو تولد یکسالگی مهبد تپلی! مهبدی پس کلاه تو کو ؟ 13 بدره امسال ! وقت ....      هههههههههه باغ جلوی خونمون تهران! اینم یه مدل تاب سواری به اینا می گن تاب واقعی!!!!!!!!!! ...
18 فروردين 1392

نقاش کوچولو

  باور نمی کردم که دو تا کفش دوزک پایینی رو با قلمو و آبرنگ خودت کشیدی!   گل سمت راست رو وقتی بابایی کشید تو هم با مداد شمعی گل سمت چپ و ساقشو کشیدی و بعد برگها رو هم با کمک من تکمیل کردی. ...
18 فروردين 1392

نوروز 92

پرنسس زیبای مامان عیدت مبارک! این سومین بهاری هست که خدا تو رو بعنوان بهترین عیدی برای همه طول زندگیم به من داده . بزرگتر شدی . شیرین زبونتر شدی. خو شگلتر شدی . چلوندنی تر شدی و باهوش و باهوشتر. همه تعطیلاتو شیراز بودیم و وقتی که 12 ام برگشتیم عکس العمل جالبت نشون می داد که تو هم دلتنگ خونه شدی. در کابینتی که بیشترش ظرفای تو توش هست رو باز کردی و با هیجان گفتی : سلام ظرفای قشنگ ! ما برگشتیم. مامانی گاهی دلم از اینهمه بزرگ شدنت می گیره : آخه وقت واسه بزرگ بودن خیلی زیاده و امیدوارم منو مقصر ندونی و فکر نکنی من باعث این بودم که تو بچگی نکردی . باور کن عسلکم شخصیت خودت اینجوریه که خیلی می فهمی که بزرگی که ... تعطیلات امسال بهت خیلی خو...
18 فروردين 1392

جنسیت دختر

امروز: 21 اسفند 91 آنروزها : 21 اسفند 88 - هفته 13 بارداری هستم و نازنین من تو  وجودم رشد می کنه و من در تب و تاب که خدا به ما چی هدیه داده . نمی تونم دروغ بگم خیلییییییییییییییی دلم دختر می خواد و ... بعد از سونوی تعیین جنسیت : صدای بی احساس دکتر الماسیان : دختر خداوندا ! خداوندا! خداوندا! بخاطر بهترین هدیه زندگیم ممنون . ممنون بارها و بارها ممنون و الان 3 سال از اون روز قشنگ می گذره و من هنوز سرمست وجود تو هستم نازنین ترینم .
21 اسفند 1391

بهاریه

دستهایم آنقدر بزرگ نیست که چرخ دنیا را به کامت بچرخانم اما یکی هست که بر همه چیز تواناست. کودکم تورا با تمام خوبیهایت به او می سپارم. بوی عید میاد . بوی بهار . بوی نوروز و بوی همه خاطرات خوب بهاری. همیشه عاشق فصل بهارم . دخترکم در آستانه فصل نو همه خوبیها رو برات آرزو می کنم . نازنینم سومین بهار بودن با توست و امسال اولین سالی هست که تو خواب نیستی . هر دو سال قبل رو من و بابایی پیشت دراز کشیده بودیم و دستای کوچیکت تو دستمون بود و تحویل سال تو خواب بودی.  دلم می خواد امسال با همکاری خودت یه سفره ویژه هفت سین بندازم و بابایی از الان برات 2 تا ماهی گلی خریده و مطمئنم سبزه کردن سبزه برات خیلی هیجان انگیزه. 
12 اسفند 1391

30 ماهگی

4 اسفند 91 عزیزترینم امروز 30 ماهه شدی یعنی 2 سال و نیم. چقدر زود می گذرن و من ... دیروز داشتم ناخن انگشتای پا و دستت رو می گرفتم و تک تک سرانگشتاتو می بوسیدم . مگه چقدر دیگه بهم اجازه می دی که کاراتو بکنم .چند سال دیگه که مثل همین 30 ماه اینقدر زود می گذرن که من حتی در حسرت ثبتشون می مونم اینقدر مستقل شدی که قطعا اینروزها برام خیلی خاطره انگیزن. ولی همیشه و همیشه یادت باشه که مامی و بابا چقدر عاشقانه و بدون هیچ انتظاری دوستت دارن. از دیروز پروژه از پوشک گرفتن رو شروع کردیم . شروعش که خیلی خوب بوده و راضی کننده امیدوارم که بقیه اش هم به راحتی بگذره  ستاره قشنگم ! نابغه کوچولوی من ! دوست دارم. اینم عکس ستاره و اطلس کوچولو ...
5 اسفند 1391

من خوشگل نیستم!

دیشب (26 بهمن 91)مهمون عزیزی داشتیم . یکی از دوستای دوران مدرسه که 5 سالی بود ندیده بودمش و با همسرش شام رو مهمون ما موندن . موقع خواب داشتم پوشکتو عوض می کردم که سیمین جون اومد تو اتاقت و تو با لحنی معترض بهش می گی : نیا خاله من خوشگل نیستم   کلی تعجب کردم که چرا داری این حرفو می زنی و بعد متوجه منظورت شدم که یعنی زشته که من لختم نیا خاله ! امروز به کشوی عکسای قدیمی من و بابایی دست پیدا کردی و هی عکسا رو دیدی که فقط من و بابایی هستیم کلی بهت برخورده میگی : مامی ستاره کجاست ؟ سریع فکر کردم که چی بگم واسه اینکه یکم وقت بخرم می گم : تو نبودی عزیزم . می گی: شرکت بودم و من: نه عزیزم تو اونموقع تو اسمونا بودی و تو با لحنی فیلسوفانه م...
28 بهمن 1391

شب یلدا

شب یلدا البته با 20 و چند روز تاخیر: به بهانه خونه ی جدید و البته به یاد اولین شب یلدایی که تو رو داشتیم همه خونه ما بودن . البته امسال دوست داشتم خودم همه چیز رو بپزم و آماده کنم و چون مامان جون هم پیشمون بودن تو خیلی راحت بودی منوی شام : کرپ گوشت - آش رشته - فتوچینی - موساکو (یه جور خوراک یا بادمجان و پنیر پیتزا بود) - سالاد اندونزی - سالاد انار - ژله انار - ژله پوست پرتقال و ژله چندرنگ به شکل گل دوباره میام و عکس می ذارم
28 بهمن 1391