، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

ستاره نابغه کوچولو

اشک چه رنگیه؟

دارم می خوابونمت که یه دفعه ازم می پرسی ؟ اشک چه رنگیه؟ حالا من باید چی بگم ؟ واقعا اشک چه رنگیه؟ یکم فکر کردم و گفتم اشک رنگ داره . قانع نمی شی و دوباره می گی : نه ! بگو بگو اشک چه رنگیه و می زنی زیر گریه. دوباره بغل و بوس و یه قصه و اینکه نهایتا مجبور شدم بگم اشک یه جورایی سفیده تا بخوابی. و فردا در اولین فرصت شیر آبو باز می کنم و بهت می گم ببین مامی آب رنگ نداره تو هرجا که باشه رنگ همون میشه . و تو ظرفای صورتی ، زرد یا حتی تو دستم بهت آبو نشون می دم و نهایتا می گم اشک هم مثل اب می مونه رنگ نداره. اینم یه زنگ علوم کاملا عملی . کلا برات موضوع جالب شده . دیروز می گی مامی ببین شیر سفیده . می گم اره عسلم بعد دوباره می گی ولی آب رنگ ن...
16 بهمن 1391

عضو جدید خانواده

اطلس ، عروسک خوشگلی که تازگی عضو جدید و بیصدای خانواده ما شده . تا حالا ندیده بودم که به هیچ عروسک یا اسباب بازیت اینقدر علاقه داشته باشی.  شیرینی اولین تجربه کار عروسکیمون یکطرف و علاقه قشنگ تو به اطلس یک طرف دیگه. از همون اول که عروسکا رو دیدی اطلس رو تو بغلت گرفتی و بعد که کار عروسکی تموم شد برات آوردمش خونه و از اون به بعد اطلس عضوجدید و کاملا بی دردسر خانواده شده . مهربونیات و حس مسئولیتت خیلی قشنگه . انتخاب لباس برای اطلس و بعد آوردن یه تل که به رنگ لباسش بیاد . وقتی اطلس رو بغل می کنی و با تمام حست می گی : من اطلس رو خیییییییییییییلی دوست دارم و منهم تو و اطلس رو می بوسم و می گم منم تو و اطلس رو خیلی دوست دارم. زیبای من ! شیر...
23 دی 1391

28 ماهگی

دوشنبه 4 دیماه 91 نازنین ترینم! ستاره مامی! امروز یه روز شیرین بود . دخترکم جنس بعضی از تجربه ها اینقدر لطیفه که فقط وقتی مادر شدی حس می کنی. بعد از پرس و جو بالاخره واسه چک آپ روحی تو رو به یه مرکز روانشناسی بردم . هفته پیش اولین جلسه و ای هفته دومین جلسه بود . شدیدا معتقدم که نباید فقط وقتی کسی مشکل روحی پیدا می که بره پیش مشاور و روانپزشک و اینکه پیشگیری همیشه راحتتر از درمانه .  (عزیز دلم همونجور که قبل از بوجود اومدن تو با همفکری من و بابایی رفتیم پیش مشاور و روانشناس) جلسه اول رو من فقط حرف زدم و تو هم در کنارمون بازی می کردی و مشاورمون هم یادداشت می کرد و این هفته بیشتر مشاور صحبت کرد و در نهایت از تعادل کامل روحی تو بر...
6 دی 1391

دخترک با هوش من!

شیرین ترینم دیگه می تونی جمله ها 2 کلمه ای بخونی . مثل کفش من ! جوراب من! و ... وقتی دو تا کلمه گذاشتم جلوت و برات مثال زدم اونوقت دو تا کلمه ی "ابرو " و " " من " رو کنار هم گذاشتم می خواستم ببینم اینو چطور می خونی و تو خیلی راحت گفتی : ابروی من . دور سرت بگردم که اینقدر باهوشی عسلک مامان . یعنی بدون اینکه نمونه مشابه بهت گفته باشم تشخیص دادی که بعد از حروف صدادار مثل "واو" باید حرف "ی" بیاری تا با کلمه بعدی خونده بشه همینطور "بابا + من" رو خوندی "بابای من"  و دیروز هم کلمه "دارم " رو یاد گرفتی و بعدش جمله های سه کلمه ای مثل : من چشم دارم ! مامانی برات می نویسم که بدونی : ستارکم خوشحالم ولی نگرانم . نگران از انتخاب راهم با تو . نگرا...
16 آذر 1391

کلمه های خوشمزه

جمعه 26 آبان عزیزترین عزیز من! قربون زبون شیرینت بشم . اینقدر خوب و روون حرف میزنی که وقتی کلمه ای رو اشتباه می گی دلم نمی خواد درستشو بهت بگم . قربون حرف زدنت بشم . اینم چند تا کلمه محدود که یه جور دیگه می گی: مساقبه (مسابقه) قرس (برس مو) با ضمه قاف و ر مامان جون بدوخین (مامان جون بدوزین)   عزیزم شنات خیلی پیشرفت کرده نمی تونم باور کنم که کانگورو کوچولوی من که تا همین یکی دو هفته پیش حاضر نبود یک لحظه ازم جدا بشه اینجوری تو آب دنبالم می ذاره . مربیت میگه شاید تا آخر این ترم بتونی بدون بازو بند شنا کنی . جونمی ! لحظه شماری می کنم . دل هردومون واسه مامان جون خیلی تنگ شده . دیروز تمام مدت داشتی با تلفن اسباب بازیت با مامان...
10 آذر 1391

پرنسس27 ماهه

پرنسسم 27 ماهه شده یعنی 2 سال و 3 ماه ! چه زود می گذرند عزیزم و تو چه زود داری بزرگ میشی اینقدر که می ترسم از لذت بردن لحظه های بالیدنت جا بمونم .  ستاره : مامی یادته ستاره کوچولو بود فیشی می خورد؟ و این یعنی کمتر از 3 ماه قبل . مثل اینکه این پروسه شیر مامان رو نخوردن یه مرزه مرزی که وقتی بچه ها ردش می کنن دیگه توی یک ماراتن بزرگ شدن میفتن . خیلی مستقل تر میشن . کم کم یاد می گیرن که حتی مستقل تر بخوابن و تو شیرینترین من چه زود داری این روزها رو طی می کنی . بعد از اینکه دیگه موقع خواب هم شیرمو نخوردی واسه اینکه خوابت ببره تو بغلم راه می بردمت . اونم حدود یکساعت سخت بود ولی خیلی شیرین بود . لمس تنت ، حس گرمای وجودت ، خوندن لالایی ب...
10 آذر 1391

نامه ی خدا

دخترکم! دلبند شیرینم ! شاید نه همیشه ولی هر زمان که یادم افتاده بهت گفتم که خدا چقدر مهربونه اینکه هر چقدر من و بابا تو رو دوست داشته باشیم بازهم خدا بیشتر و بیشتر تو رو دوست داره . اینکه در هر حالی می تونی دلتو به خدا بدی و مطمئن باشی خدا همیشه باهاته و برای همینه که همیشه می تونی به خدا تکیه کنی : نامه ای از سوی پروردگار به همه انسان ها  سوگند به روز وقتی نور می گیرد و به شب وقتی آرام می گیرد که من نه تو را رها کرد ه‌ام و نه با تو دشمنی کرده‌ام  ( ضحی 1-2)  افسوس که هر کس را به تو فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم او را به سخره گرفتی.  (یس 30)  و هیچ پیامی از پیام هایم به تو نرسی...
24 آبان 1391

تجربه ای منحصر به فرد

اپیزود اول: دیروز صبح تجربه ی ... نمی دونم اسمشو چی بذارم. جالب ؟ عجیب ؟ خنده دار؟  پی پی کردی و باید عوضت می کردم . شلوارتو در آوردم همونجور که رو میز تو حال بودی . رفتم کخ خشک کن بیارم و ببرمت دستشویی . اومدم بهم می گی : مامی دستم اینقدر کثیفه بشورش . منم اصلا تو باغ نیستم می گم چرا مامی کثیف شده . می گی پی پی شده مالیدم اینجا  و منظورت رو میزی هست که استادی . در واقع دستتو کرده بودی تو پوشکت و چون کثیف شده بود داشتی می مالیدی رو میز عکس العمل مامی : (گاهی وقتا از اینهمه خونسردی خودم بعدا تعجب می کنم ) . بغلت می کنم و مواظبم دستتو تو دهنت نکنی یا بجای دیگه نزنی می گم بدو مامی بریم بشوریم فقط مامی پی پی کثیفه یادت باشه که ن...
15 آبان 1391

سفر دریاچه زریوار

روزهای اول مهر رو با مامان جون پوری و بابابزرگ که مهمونمون بودن رفتیم همدان، کرمانشاه و مریوان و دریاچه زریوار دریاچه بسیار زیبای زریوار که شامل تعدادی جزیره معلق طبیعی بود منتظر ماهی کباب! خوشمزه ترین ماهی کبابی که تو عمرمون خوردیم ! حتما امتحان کنید. اینم اولین تجربه هلی کوپتر سواری تو شهر بازی جنب هتل زریوار! مشغول خوردن صبحانه در هتل باباطاهر همدان! مامی و بابا کلی یاد خاطرات روزهایی که جشنواره کودک اینجا برگزار میشد کردن! اینم روز بعد از مسافرت ، کمک به مامی تو شستن ظرفها .   یا شایدم اضافه کردن کاراش با خیس کردن همه لباسام ...
25 مهر 1391