، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

ستاره نابغه کوچولو

پرنسس27 ماهه

پرنسسم 27 ماهه شده یعنی 2 سال و 3 ماه ! چه زود می گذرند عزیزم و تو چه زود داری بزرگ میشی اینقدر که می ترسم از لذت بردن لحظه های بالیدنت جا بمونم .  ستاره : مامی یادته ستاره کوچولو بود فیشی می خورد؟ و این یعنی کمتر از 3 ماه قبل . مثل اینکه این پروسه شیر مامان رو نخوردن یه مرزه مرزی که وقتی بچه ها ردش می کنن دیگه توی یک ماراتن بزرگ شدن میفتن . خیلی مستقل تر میشن . کم کم یاد می گیرن که حتی مستقل تر بخوابن و تو شیرینترین من چه زود داری این روزها رو طی می کنی . بعد از اینکه دیگه موقع خواب هم شیرمو نخوردی واسه اینکه خوابت ببره تو بغلم راه می بردمت . اونم حدود یکساعت سخت بود ولی خیلی شیرین بود . لمس تنت ، حس گرمای وجودت ، خوندن لالایی ب...
10 آذر 1391

نامه ی خدا

دخترکم! دلبند شیرینم ! شاید نه همیشه ولی هر زمان که یادم افتاده بهت گفتم که خدا چقدر مهربونه اینکه هر چقدر من و بابا تو رو دوست داشته باشیم بازهم خدا بیشتر و بیشتر تو رو دوست داره . اینکه در هر حالی می تونی دلتو به خدا بدی و مطمئن باشی خدا همیشه باهاته و برای همینه که همیشه می تونی به خدا تکیه کنی : نامه ای از سوی پروردگار به همه انسان ها  سوگند به روز وقتی نور می گیرد و به شب وقتی آرام می گیرد که من نه تو را رها کرد ه‌ام و نه با تو دشمنی کرده‌ام  ( ضحی 1-2)  افسوس که هر کس را به تو فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم او را به سخره گرفتی.  (یس 30)  و هیچ پیامی از پیام هایم به تو نرسی...
24 آبان 1391

تجربه ای منحصر به فرد

اپیزود اول: دیروز صبح تجربه ی ... نمی دونم اسمشو چی بذارم. جالب ؟ عجیب ؟ خنده دار؟  پی پی کردی و باید عوضت می کردم . شلوارتو در آوردم همونجور که رو میز تو حال بودی . رفتم کخ خشک کن بیارم و ببرمت دستشویی . اومدم بهم می گی : مامی دستم اینقدر کثیفه بشورش . منم اصلا تو باغ نیستم می گم چرا مامی کثیف شده . می گی پی پی شده مالیدم اینجا  و منظورت رو میزی هست که استادی . در واقع دستتو کرده بودی تو پوشکت و چون کثیف شده بود داشتی می مالیدی رو میز عکس العمل مامی : (گاهی وقتا از اینهمه خونسردی خودم بعدا تعجب می کنم ) . بغلت می کنم و مواظبم دستتو تو دهنت نکنی یا بجای دیگه نزنی می گم بدو مامی بریم بشوریم فقط مامی پی پی کثیفه یادت باشه که ن...
15 آبان 1391

سفر دریاچه زریوار

روزهای اول مهر رو با مامان جون پوری و بابابزرگ که مهمونمون بودن رفتیم همدان، کرمانشاه و مریوان و دریاچه زریوار دریاچه بسیار زیبای زریوار که شامل تعدادی جزیره معلق طبیعی بود منتظر ماهی کباب! خوشمزه ترین ماهی کبابی که تو عمرمون خوردیم ! حتما امتحان کنید. اینم اولین تجربه هلی کوپتر سواری تو شهر بازی جنب هتل زریوار! مشغول خوردن صبحانه در هتل باباطاهر همدان! مامی و بابا کلی یاد خاطرات روزهایی که جشنواره کودک اینجا برگزار میشد کردن! اینم روز بعد از مسافرت ، کمک به مامی تو شستن ظرفها .   یا شایدم اضافه کردن کاراش با خیس کردن همه لباسام ...
25 مهر 1391

سی دی بلاگ

همین الان سی دی بلاگ ستاره رو که سفارش داده بودم به دستم رسید . واییییییییی کلی ذوق کردم . خیلی خوب بود . خوشحالم که سفارش دادم . اینجوری خیالم راحت شده و می تونم وقتی بزرگ شد به عنوان یه سورپرایز خوب بهش هدیه بدم .  از مدیریت نی نی وبلاگ هم خیلییییییییی مممنون
23 مهر 1391

10 امین روز

امروز 10 روزه که دیگه شیر نمی خوری . سخت بود ولی گذشت و البته بدون هیچ بهانه گیری از جانب تو واسه شیر خوردن .گذشت ولی با گریه های وقت و بی وقت من از دلتنگی . هنوزم وقتی تو آغوشم می خوابی و دستت رو تو لباسم می کنی و سینه امو تو دست می گیری بغضم می گیره . می دونم که تو هم دلتنگی ولی صبور و من دلتنگم و کمتر از تو آروم. روزهامون می گذره هر روز با یه چیز جدید از تو . امروز سر ظرف آجیل نشسته بودی و داشتی قصه " پسته کوچولو " و بابای پسته رو از خودت تعریف می کردی . برام جالبه که هیچ وقت همچین قصه ای برات نگفتم .  دیشب بابا نون روگن خریده بود و تو یه تکه کدی و می گی این اسبه و براش این شعر رو خوندی اسب سفیدم خیلی قشنگه وقتی که راه میره ایج...
21 مهر 1391

یه روز تاریخی

از دیروز چهارشنبه 12 مهر 91 یعنی دقیقا در سن 2 سال و یکماه و 8 روزگی دیگه به پرنسسم می می ندادم. از تیرماه یه روز خیلی ناگهانی بهت گفتم مامی دیگه بزرگ شدی دیگه فیشی تو روز نخور - فیشی مال وقت خواب و بعد هر بار خواستی سرتو گرم کردم و تو هم خیلی راحت پذیرفتی . تا حدود 2 ماه . بعد مریض شدی و آنتی بیوتیک مصرف کردی و نمی دونم چی شد که دائما بهانه می می میگرفتی و چون خیلی عاقلی می گفتی خوابم میاد . می دونستم که خوابت نمیاد ولی بهت شیر می دادم تا 3-4 روز که رفتیم مسافرت کرمانشاه و کردستان و دریاچه زریوار و همش تو راه بودیم و تو هم تمام اون 3-4 روز در طول مسیر فیشی خوردی . به قول بابایی شما تور فیشی خوران اومده بودی . دوباره از مسافرت که برگشتم تص...
13 مهر 1391

بازم بزرگ شدی!

امروز صبح که از خواب بیدار شدی دوباره یاد تولدت افتادی: ستاره : مامی امروز تولدم بود . رفتیم شیراز . جشن گرفتیم . رقصیدیم (منظورت اونروز بود) تازگیها قید زمان بکار میبری هرچند که اشتباه مثل امشب یا امروز یا ... دیروز حالت بد بود و مریض بودی بهم می گی : بچه مامی چش شده (چون همیشه ازت می پرسم بچم چش شده؟) پشت تلفن به مامانم یه جریانی رو داشتم تعریف می کردم و گفتم پروژه ام با شکست مواجه شده . سرت رو از بازی درآوردی می گی: پروژه ات شکست؟ آخی! چرا؟ و من تا یکربع می خندیم. تقریبا همه رنگها رو یاد گرفتی . حتی بعضیهاشونو به انگلیسی . و بجز 12 و17 که از قلم میفته تا 20 میشماری. همش یا داری واسه خودت شعر می خونی یا قصه می گی و جالبه که گاه...
13 مهر 1391

عکسای اتلیه 2 سالگی

بالاخره پنج شنبه رفتیم آتلیه تا عکسای آتلیه 2 سالگی رو بگیریم .البته باید واسه سی دی جدید تولد هم عکس جدید می گرفتیم خدا رو شکر تو این دو هفته اخیر بعد از 2 سری آنتی بیوتیک که خورده بودی و حسابی وزن کم کردی گوش شیطون کر ، چشم شیطون کور و صد البته به کمک فیشی خوردنهای مداوم و پی در پی کلی فرق کردی و به قول قدیمیها اب زیر پوست دویده. من فدای لپای خوشگلت با اون چالت که عاشقشم ، بشم . آتلیه سها :22245302   ...
9 مهر 1391

دلنوشته

امروز سرشار از حس مادریم ! یا بهتر بگم سرشار از نوشتن حس مادریم. شاید بیخوابیهای این چند شب اخیر دل نازکم کرده . نمی دونم که چه حسی این دوست داشتن تو نازنین ترینم. صبح که از خواب یا بهتر بگم کوفته از بیخوابی بلند میشم و تو منو می بوسی و بهم می گی مامی دوست دارم گریه ام میگیره . از تو شیرین ترینم خجالت می کشم . که نکنه شاید تو نگاهم یا لحن صدام چیزی حس کردی . نکنه فرشته های خدا که تو از پیششون اومدی برای ثانیه ای احساس کردن که من لیاقت داشتنت رو ندارم . خدایا ببخش بر من ببخش اگه نیمه شبی جسم خستم توان پرورش و نگهداری هدیه تو رو به خوبی نداره - خدایا هدیه ات رو بر من ببخش . به تمام مقدسات عالم قسمت می دم که حتی برای لحظه ای وجود نازنین...
29 شهريور 1391