، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

ستاره نابغه کوچولو

جنسیت دختر

امروز: 21 اسفند 91 آنروزها : 21 اسفند 88 - هفته 13 بارداری هستم و نازنین من تو  وجودم رشد می کنه و من در تب و تاب که خدا به ما چی هدیه داده . نمی تونم دروغ بگم خیلییییییییییییییی دلم دختر می خواد و ... بعد از سونوی تعیین جنسیت : صدای بی احساس دکتر الماسیان : دختر خداوندا ! خداوندا! خداوندا! بخاطر بهترین هدیه زندگیم ممنون . ممنون بارها و بارها ممنون و الان 3 سال از اون روز قشنگ می گذره و من هنوز سرمست وجود تو هستم نازنین ترینم .
21 اسفند 1391

بهاریه

دستهایم آنقدر بزرگ نیست که چرخ دنیا را به کامت بچرخانم اما یکی هست که بر همه چیز تواناست. کودکم تورا با تمام خوبیهایت به او می سپارم. بوی عید میاد . بوی بهار . بوی نوروز و بوی همه خاطرات خوب بهاری. همیشه عاشق فصل بهارم . دخترکم در آستانه فصل نو همه خوبیها رو برات آرزو می کنم . نازنینم سومین بهار بودن با توست و امسال اولین سالی هست که تو خواب نیستی . هر دو سال قبل رو من و بابایی پیشت دراز کشیده بودیم و دستای کوچیکت تو دستمون بود و تحویل سال تو خواب بودی.  دلم می خواد امسال با همکاری خودت یه سفره ویژه هفت سین بندازم و بابایی از الان برات 2 تا ماهی گلی خریده و مطمئنم سبزه کردن سبزه برات خیلی هیجان انگیزه. 
12 اسفند 1391

30 ماهگی

4 اسفند 91 عزیزترینم امروز 30 ماهه شدی یعنی 2 سال و نیم. چقدر زود می گذرن و من ... دیروز داشتم ناخن انگشتای پا و دستت رو می گرفتم و تک تک سرانگشتاتو می بوسیدم . مگه چقدر دیگه بهم اجازه می دی که کاراتو بکنم .چند سال دیگه که مثل همین 30 ماه اینقدر زود می گذرن که من حتی در حسرت ثبتشون می مونم اینقدر مستقل شدی که قطعا اینروزها برام خیلی خاطره انگیزن. ولی همیشه و همیشه یادت باشه که مامی و بابا چقدر عاشقانه و بدون هیچ انتظاری دوستت دارن. از دیروز پروژه از پوشک گرفتن رو شروع کردیم . شروعش که خیلی خوب بوده و راضی کننده امیدوارم که بقیه اش هم به راحتی بگذره  ستاره قشنگم ! نابغه کوچولوی من ! دوست دارم. اینم عکس ستاره و اطلس کوچولو ...
5 اسفند 1391

من خوشگل نیستم!

دیشب (26 بهمن 91)مهمون عزیزی داشتیم . یکی از دوستای دوران مدرسه که 5 سالی بود ندیده بودمش و با همسرش شام رو مهمون ما موندن . موقع خواب داشتم پوشکتو عوض می کردم که سیمین جون اومد تو اتاقت و تو با لحنی معترض بهش می گی : نیا خاله من خوشگل نیستم   کلی تعجب کردم که چرا داری این حرفو می زنی و بعد متوجه منظورت شدم که یعنی زشته که من لختم نیا خاله ! امروز به کشوی عکسای قدیمی من و بابایی دست پیدا کردی و هی عکسا رو دیدی که فقط من و بابایی هستیم کلی بهت برخورده میگی : مامی ستاره کجاست ؟ سریع فکر کردم که چی بگم واسه اینکه یکم وقت بخرم می گم : تو نبودی عزیزم . می گی: شرکت بودم و من: نه عزیزم تو اونموقع تو اسمونا بودی و تو با لحنی فیلسوفانه م...
28 بهمن 1391

شب یلدا

شب یلدا البته با 20 و چند روز تاخیر: به بهانه خونه ی جدید و البته به یاد اولین شب یلدایی که تو رو داشتیم همه خونه ما بودن . البته امسال دوست داشتم خودم همه چیز رو بپزم و آماده کنم و چون مامان جون هم پیشمون بودن تو خیلی راحت بودی منوی شام : کرپ گوشت - آش رشته - فتوچینی - موساکو (یه جور خوراک یا بادمجان و پنیر پیتزا بود) - سالاد اندونزی - سالاد انار - ژله انار - ژله پوست پرتقال و ژله چندرنگ به شکل گل دوباره میام و عکس می ذارم
28 بهمن 1391

اشک چه رنگیه؟

دارم می خوابونمت که یه دفعه ازم می پرسی ؟ اشک چه رنگیه؟ حالا من باید چی بگم ؟ واقعا اشک چه رنگیه؟ یکم فکر کردم و گفتم اشک رنگ داره . قانع نمی شی و دوباره می گی : نه ! بگو بگو اشک چه رنگیه و می زنی زیر گریه. دوباره بغل و بوس و یه قصه و اینکه نهایتا مجبور شدم بگم اشک یه جورایی سفیده تا بخوابی. و فردا در اولین فرصت شیر آبو باز می کنم و بهت می گم ببین مامی آب رنگ نداره تو هرجا که باشه رنگ همون میشه . و تو ظرفای صورتی ، زرد یا حتی تو دستم بهت آبو نشون می دم و نهایتا می گم اشک هم مثل اب می مونه رنگ نداره. اینم یه زنگ علوم کاملا عملی . کلا برات موضوع جالب شده . دیروز می گی مامی ببین شیر سفیده . می گم اره عسلم بعد دوباره می گی ولی آب رنگ ن...
16 بهمن 1391

عضو جدید خانواده

اطلس ، عروسک خوشگلی که تازگی عضو جدید و بیصدای خانواده ما شده . تا حالا ندیده بودم که به هیچ عروسک یا اسباب بازیت اینقدر علاقه داشته باشی.  شیرینی اولین تجربه کار عروسکیمون یکطرف و علاقه قشنگ تو به اطلس یک طرف دیگه. از همون اول که عروسکا رو دیدی اطلس رو تو بغلت گرفتی و بعد که کار عروسکی تموم شد برات آوردمش خونه و از اون به بعد اطلس عضوجدید و کاملا بی دردسر خانواده شده . مهربونیات و حس مسئولیتت خیلی قشنگه . انتخاب لباس برای اطلس و بعد آوردن یه تل که به رنگ لباسش بیاد . وقتی اطلس رو بغل می کنی و با تمام حست می گی : من اطلس رو خیییییییییییییلی دوست دارم و منهم تو و اطلس رو می بوسم و می گم منم تو و اطلس رو خیلی دوست دارم. زیبای من ! شیر...
23 دی 1391

28 ماهگی

دوشنبه 4 دیماه 91 نازنین ترینم! ستاره مامی! امروز یه روز شیرین بود . دخترکم جنس بعضی از تجربه ها اینقدر لطیفه که فقط وقتی مادر شدی حس می کنی. بعد از پرس و جو بالاخره واسه چک آپ روحی تو رو به یه مرکز روانشناسی بردم . هفته پیش اولین جلسه و ای هفته دومین جلسه بود . شدیدا معتقدم که نباید فقط وقتی کسی مشکل روحی پیدا می که بره پیش مشاور و روانپزشک و اینکه پیشگیری همیشه راحتتر از درمانه .  (عزیز دلم همونجور که قبل از بوجود اومدن تو با همفکری من و بابایی رفتیم پیش مشاور و روانشناس) جلسه اول رو من فقط حرف زدم و تو هم در کنارمون بازی می کردی و مشاورمون هم یادداشت می کرد و این هفته بیشتر مشاور صحبت کرد و در نهایت از تعادل کامل روحی تو بر...
6 دی 1391

دخترک با هوش من!

شیرین ترینم دیگه می تونی جمله ها 2 کلمه ای بخونی . مثل کفش من ! جوراب من! و ... وقتی دو تا کلمه گذاشتم جلوت و برات مثال زدم اونوقت دو تا کلمه ی "ابرو " و " " من " رو کنار هم گذاشتم می خواستم ببینم اینو چطور می خونی و تو خیلی راحت گفتی : ابروی من . دور سرت بگردم که اینقدر باهوشی عسلک مامان . یعنی بدون اینکه نمونه مشابه بهت گفته باشم تشخیص دادی که بعد از حروف صدادار مثل "واو" باید حرف "ی" بیاری تا با کلمه بعدی خونده بشه همینطور "بابا + من" رو خوندی "بابای من"  و دیروز هم کلمه "دارم " رو یاد گرفتی و بعدش جمله های سه کلمه ای مثل : من چشم دارم ! مامانی برات می نویسم که بدونی : ستارکم خوشحالم ولی نگرانم . نگران از انتخاب راهم با تو . نگرا...
16 آذر 1391

کلمه های خوشمزه

جمعه 26 آبان عزیزترین عزیز من! قربون زبون شیرینت بشم . اینقدر خوب و روون حرف میزنی که وقتی کلمه ای رو اشتباه می گی دلم نمی خواد درستشو بهت بگم . قربون حرف زدنت بشم . اینم چند تا کلمه محدود که یه جور دیگه می گی: مساقبه (مسابقه) قرس (برس مو) با ضمه قاف و ر مامان جون بدوخین (مامان جون بدوزین)   عزیزم شنات خیلی پیشرفت کرده نمی تونم باور کنم که کانگورو کوچولوی من که تا همین یکی دو هفته پیش حاضر نبود یک لحظه ازم جدا بشه اینجوری تو آب دنبالم می ذاره . مربیت میگه شاید تا آخر این ترم بتونی بدون بازو بند شنا کنی . جونمی ! لحظه شماری می کنم . دل هردومون واسه مامان جون خیلی تنگ شده . دیروز تمام مدت داشتی با تلفن اسباب بازیت با مامان...
10 آذر 1391